شاید جنونش فروکش کرده:D
بعضی آدم ها خوبند، بعضی ها خوب تر.
- ۴ نظر
- ۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۷
بعضی آدم ها خوبند، بعضی ها خوب تر.
یک وقت هایی بعضی از آدم ها یه کاری می کنند( به زعم خودشون خوشمزه بازی، به نظر من سبک بازی) که از عالم و آدم بدم میاد، جوری که دلم می خواد ٩٩ درصد آدمهای روی کره خاکی رو بلاک کنم!
جدیدا هر کی به من می رسه قبل اینکه حالم رو بپرسه ازم میپرسه پایان نامه رو چکار کردی؟
کسانی که هستند به کسانی که نیستند خبر بدن که بنده یعنی مادر یحیی ِ نازنین هنوز من باب پایان نامه هیچ غلط خاصی نکردم!
کلا موقع جواب دادن به تلفن های ناشناس خشن هستم. دقیق نمی دونم چرا، ولی شاید دلیلش صدام باشه که ملت فکر می کنند خیلی توش ناز دارم برای همین برای اینکه ملت سوء برداشت نکنند مجبورم خشن جواب بدم که اگر طرف قصد مزاحمت داشت، با این صدای به قول ملت ناز دار، قصد مزاحمت بیشتر نداشته باشند.
چند وقت پیش یه پسره زنگ زد و با همون لحن خشن جواب دادم، تلفن رو که قطع کرد مسیج داد، اینقدر توی مسیجش با شعور بود که خواستم بهش مسیج بدم غلط کردم اصلا بیا با هم دوست شیم، ولی خب اسلام دست و بالمون رو بسته بود.
خلاصه اینکه اینقدر این پسر باشعور بود که مسیجش رو واسه یادگاری نگه داشتم((:
خواستم برایش بنویسم، بجای این افاضات برای دیگران، کمی همین مدل حرفها را برای خودت بنویس.
برایش ننوشتم و هربار سکوت میکنم و حرص میخورم از حرفهایش.
هیچوقت حرفهای مهمم را به کسی نگفتم. هزار میلیون بار حرفهای مثلا مهمم توی سرم چرخ میخورند و میخورند، ولی هیچوقت از سر به زبان نمیرسند.
از سر به زبان نمیرسند و آخرش دیوانهام میکنند این حرفهای نزده.
همین روزهاست که بیام اینجا بنویسم: خاطرات طنز شما را خریدارم! بعد به ازای هر خاطرۀ جذاب و سوتی که دادید، بهتون حق السوتی بدم!
مثلا این سفیدها برای صبح
مثلا صورتی برای عصر
مثلا بعد از تمام صورتی و سفید
ها
من بنشینم کنار تو
بروم از بلندی های عشقت بالا
مثلا تو بخندی بجای صورتی و سفیدها
مثل آن عصر پاییز
که تو سایه ماه بودی و من خندان
گرفتم دستت را ای جان
گفتمت من و تو و ماه و دور از دگران
هیچ نخواهم دگر از آبادی
تا دستت را تو به دستم دادی!
پ ن: صورتی و سفیدها منظور قرص های آرامبخش هست(:
یکشنبهها کارگاه شعر دارم، از بین آن جمع، ظاهرا من سوسول ترینشان هستم. و برعکس سهشنبهها کلاس بیهقی دارم، بین آن جمعیت باز هم به ظاهر اما اینبار، مذهبیترینشان من هستم. جوری که استادم دیروز معذرت خواهی کرد که اگر بحث مذهبی پیش میگیرد و گفت امیدوارم که بحث بچهها و حرفهایشان باعث ناراحتی من نشود.
از یکشنبه تا سه شنبه فقط یک روز فاصله است، اما انگار ایمان من بین این یک روز هزار فرسنگ با آنچه مردم میبینند فرق دارد.
+ نموندی که؟
- نخواستی که بمونم