پیشنهاد
- ۲ نظر
- ۲۹ دی ۹۷ ، ۲۳:۵۲
حدودای ساعت یازده رفتم آشپزخونه دیدم یه گله مورچه دور یه چیزی جمع شدند. با خودم گفتم یادم باشه جاروبرقی بکشم آشپزخونه رو. یه ساعتی رفتم دوربر نوشتن و ساعت ۱۲:۳۰ اومدم آشپزخونه رو جارو بکشم دیدم اثری از اون گلهٔ مورچه نیست. حالا اینور رو نگاه کن اونور رو نگاه انگار آب شدند رفتن تو زمین. با هر الگوریتمی حساب میکنم نمیفهمم چطوری اون همه مسافت رو طی کردند توی این یه ساعت.
نکتهٔ اخلاقی پست اینه که، همت یه مشت مورچهٔ ریزهمیزه بیشتر از ما آدمهاست.
بچه که بودم خیال میکردم ته همهٔ قصهها این خوبیها هستن که برنده میشن.
بزرگ شدم و فهمیدم بدیها زورشون بیشتره. اونقدر که خدا هم زورش بهشون نمیرسه.
خب خب فرزندانم وقتشه یه کتاب درجه یک بهتون معرفی کنم و اون کتابی نیست جز، اپل و رین.
نمیدونم چقدر به خوندن کتابهای کودک و نوجوان علاقه دارید؛ ولی اپل و رین از اون کتابهاییه که در هر سنی هستید میتونید ازش لذت ببرید و اینکه میتونید یه جا اسمش رو یادداشت کنید و در صورت نیاز برای نوجوانانهای فامیل کادو بگیریدش بعداً.
به سلیقۀ من اعتماد که دارید. اگرم ندارید وقتش هست بهم ایمان بیارید.
صد کلمه دربارهی کسی که دوستش دارید، بنویسید؛ کسی که واقعا دوستش دارید، نه کسی که فکر میکنید دوستش دارید. کمی وقت بگذارید تا تفاوتش را بفهمید.
اَپِل و رِین | سارا کروسان| مریم فیاضی | نشر هوپا
پ ن: بیاید یه بازی راه بندازیم، شما هم در حد صد کلمه دربارهٔ کسی که واقعاً دوستش دارید بنویسید.
به صد کلمهٔ برتر یه هدیه میدم.
فکر کنم وسط این حجم از استرس امتحان میتونه یه سرگرمی خوب باشه.
یه اخلاقی دارم که اول کتابهام شعر مینویسم. معمولاً شعرهای عاشقانۀ سوزناکی هم هست.
یه سری از کتابهام رو از کتابخونه آوردم بیرون که برای فروش بذارم کانال سروتاب بعد پشت همهش هم شعر داره با امضای خودم.
هیچی دیگه داشتم فکر میکردم اون بندهخدایی که این کتابها نصیبش میشه دربارۀ حال و احوال روحی من چه فکرهایی میکنه؟
مثلاً چند تا از شعرهاش ایناست:
گاهی تو را در کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دلخوشی خوابها کم است
تاریخش برای ۱۳۹۱.۸.۲۲ هست.
یا این یکی
جایی هست که جز «تو» هیچکس نمیتواند آن را پر کند.
این یکی تاریخ نداره.
یا این یکی
باید تمام نیازمندیهای همشهری را رزرو کنم
باید تیتر درشت بزنم «گمشده»
باید بیابمت.
این یکی تاریخش برای ۹۱.۱۰.۱۰ هست.
و کلی از این نوشتهها.
تنها
مزیتی که شاید این نوشتههای پشت جلد کتاب داشته باشند اینه که اگر روزی
روزگاری نویسندهای معروفی شدم، این کتابها توی حراجی به قیمت هنگفتی به
فروش بره. یا حتی شاید یه روزی از روی این نوشتهها یه پایاننامۀ دانشجویی
نوشتن و آخرش به این نتیجه رسیدن که این نویسنده از همون جوانیهاش دیوانه
بود.
یکی از ایرادهایی که خیلی از ماها توی رابطههای خانوادگی و اجتماعیمون داریم اینه که همیشه دنبال مقصریم. غافل از اینکه خود ما ممکنه ایراد اصلی اون مشکل باشیم.
مثلاً توی خانواده ما همه خودشون رو عقل کل میدونند و ایراد همیشه از بقیۀ اعضای خانواده است. خواهر کوچکهام همیشه به من میگه: زهرا، تو دختر بزرگی، پس فلان مشکل رو باید حل میکردی. چون تو دختر بزرگ خانوادهای فلانجا تو باید ورود میکردی. جالب اینجاست از نظر آبجی کوچکۀ من، چون من خواهر بزرگهام من باید فلان مشکل شخصی رو که با پدرم داشت و خودش باید حل میکرد رو من باید حلش میکردم.
یا حتی مادرم. مادرم معتقده همۀ ایرادهای دنیا از ما بچهها و پدرمونه و خودش هیچ ایرادی نداره.
یا مثلاً چند وقت پیش یه مصاحبه از یکی از بلاگرها شنیدم. اول مصاحبهش با یه لحن سردی گفت: من چون رکم خیلیها احساس بدی دارند. و جالب اینجاست که من یه وقتهایی کانال این بلاگر رو میخونم همیشه خدا از دست همه ناراضی هست و همه توی رابطه این خانم مشکل از طرف مقابله و این خانم هیچ ایرادی نداره. جالب اینجاست که یه بار داشت توی کانال همین موضوع رو میگفت. اینکه توی فلان رابطه، بهمانی ال کرد و بل. بعد یکی براش نوشته بود: تا حالا فکر کردی اینکه ما همه رو مریض بدونیم بده. شایدخود اون آدم مریضه توی فلان رابطه خود ماییم نه طرف مقابل. طرف هم خیلی ریلکس با یه حالت تحقیر و مسخرهکردن صحبت این بنده خدا رو توی کانالش گذاشته.
و جالب اینجاست همۀ آدمها رکبودن رو دلیلی برای بداخلاقیهاشون میدونند. مثلاً به مامانم میگم، فلان حرف رو نباید میزدی. طرف بهش برمیخوره. خیلی راحت میگه: من رکم.
من خودم یه ایراد اساسی دارم، مثلاً حسی از کسی بدم میاد. و هیچ تلاشی نمیکنم که این حس بد رو رفع و رجوع کنم. یه وقتایی هم چون فلانی، بهمان جا، یه حرکت بد انجام داده این حرکت بد رو تعمیم میدم به کل رفتار اجتماعیش. غافل از اینکه بابا اون بندهخدا هم آدمه. روزهای خوب داره، روزهای بد داره. یه جاهایی ممکنه خسته بشه. بداخلاق بشه. تند بشه. مگه من همیشه خوشحال و خندانم؟ و آیا همیشه با همۀ آدمهای دوربرم خوب رفتار میکنم؟
یهوقتایی هم با خودمون خلوت کنیم. ببینیم توی این زندگی کجاها رو خودمون اشتباه رفتیم. کجاها باید خودمون رو اصلاح کنیم. باور کنید اگر خودمون رو اصلاح کنیم، دنیای اطرافمون هم اصلاح میشه.
پ ن: خیلی وقته دارم روی خودم کار میکنم که از در صلح با آدمهای اطرافم وارد بشم. تا الان تا حدودی موفق بودم (:
یه کتاب دوسه روز پیش خوندم به اسم دختر ستارهای. نگم که چقدر دلم خواست شبیه این دختر باشم. دختره این شکلیه که با کل دنیا مهربونه؛ ولی کسی دوستش نداره تقریباً و یهجورایی ازش متنفرن. این دختره برای شادیکردن دل آدمهای غریبه چه کارها که نمیکنه. دلم میخواد شبیه این دختره باشم. بدون اینکه دنبال این باشم که بقیه هم بهم خوبی کنند. از کارهای سخت دنیا اینه که بدون چشمداشت خوبی کنی.
پ ن: همین روزها یه معرفی توپ دربارۀ این کتاب مینویسم تا اون موقع تا همین حد بدونید.