رفیق شفیقم همیشه یه حرف خوبی میزد. میگفت هروقت دیدی یه نفر، اکانتهای فضازی مجازیش رو حذف کرد؛ یعنی خودکشی کرده. یعنی دنیا اونقدر براش تنگ و سخت شده که دلش نمیخواد حداقل اون تکه از خودش رو که توی فضای مجازی ساخته رو ببینه دیگه.
من هیچوقت هیچکدوم از اکانتهای فضای مجازیم رو حذف نکردم، رهاش کردم ولی حذف نه؛ ولی هفتۀ پیش زدم و خیلی از منهایی که اینجا و اونجا بود رو حذف کردم. کانالم، بلاگفام و حتی اینجا رو هم حذف کردم. خیلی خسته بودم و از منهایی مجاریم بدم می اومد برای همین پاکشون کردم که جلوی چشمم نباشند.
از اونجایی که بیان ۴۸ ساعت فرصت میده برای حذف که اگر پشیمون شدی، راه برگشت داشته باشی، دقیقۀ نود اینجا رو از حذفی درآوردم.
میخوام بگم حال آدمهایی که وبهاشون رو حذف میکنند میفهمم. خستگیهاشون رو، استیصالشون رو، اینکه دیگه حتی کلمهها هم نمیتونند حالشون رو خوب کنه.
وقتی آبان توی وبش نوشت وبلاگش تا اطلاعثانوی تعطیله دلم شکست حتی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکنه ناراحت شدم؛ ولی میدونستم باید به حالش احترام بذارم. میدونم آبان روزهای سختی داشت توی این دوسال. دوسال، آبان خودش رو با چنگ و دندون روی پا نگه داشت.
همیشه میگم آدمها چقدر باید بیرحم باشند که دل کسی مثل آبان رو بشکنند و آیا این آدمها واقعاً به آخرت اعتقادی دارند؟
اما دیشب فهمیدم که وب کویریات کلاً تعطیل شده. واقعاً و از صمیم قلب ناراحت شدم. وبلاگ کویریات رو دوست داشتم. دغدغههای صاحبش رو، اون استیصالی که بین کلمههاش بود رو میفهمیدم، از اون وبهایی بود که من حتی اسم صاحبش رو نمیدونستم؛ ولی قد یه دنیا براش احترام قائل بودم. کامنتهایی که اینجا گذاشتند همشون روی هم رفته قد انگشتهای یه دست نمیشد؛ ولی حساب شده بود و برای من یه تلنگر بود.
چند روز پیش به یکی از دوستام میگفتم وبلاگ کویریات انگار ذهنخوانی میکنه و هروقت من و تو دربارۀ یه موضوعی حرف میزنیم اونم توی وبش حتی در حد یه خط دربارۀ اون موضوع میگه.
پستهاش بلند و بود پر از غم؛ ولی شادی و حال خوب هم کم توش نبود؛ مثلاً همین دو سه روز پیش توی وبش زده بود، سرراهت مینشینم تا تو برگردی به شیراز و من از ته دل از همین یه تکۀ پستش خندیدم.
توی وبش زده بودند که شاید از یأس و ناامیدی نوشتن گناه باشه و اصلاً شاید برای همین وبش رو پاک کردند و من میگم اگر از یأس و ناامیدی نوشتن گناهه، بذار تا ته دنیا گناهکار بمونیم؛ ولی بنویسیم.
بسکه همهچیز برامون گناه بود یادموون رفت زندگی کنیم.
همۀ اینها را گفتم که بگم، این روزها میدونم حال خیلیها خوب نیست هرکسی هم به یه دلیلی؛ ولی این روزهای بد هم میگذره. مثل همۀ روزهایی بدی که گذشت. فقط سرجدتون برای خوب شدن حالتون اولین کار حذفکردن وبلاگهاتون نباشه. مثل بیان باشید ۴۸ساعت به خودتون فرصت بدید و نفس عمیق بکشید و اصلاً چند روز سراغ وبهاتون نیاید و وقتی حالتون خوب شد دوباره شروع کنید به نوشتن.
اصلاً مگه همین وب کویریات برای من کامنت نذاشت که از توی خود رفتن چیزی درنمیاد و آدمیزاد باید از خودش دربیاد تا حالش خوب بشه. برای ما وبلاگنویسها ننوشتن یعنی توی خود رفتن، پس از خودتون بیرون بیاید و بنویسید دوباره.
پ ن: و ای کاش دوباره بنویسید، صاحب وبلاگ کویریات.