این روزها
- ۱ نظر
- ۰۱ تیر ۹۶ ، ۱۱:۳۳
(کاش) ما هم از آن دسته آدمهایی بودیم که بیآنکه حرفی بزنیم، میتوانستیم احساسات خودمان را نشان بدهیم و لازم نبود همه چیز را به زبان بیاوریم.
عروسک پدر | پاتریشیا کالورت | شقایق قندهاری | انتشارات امیرکبیر
مِی همیشه میگفت: ما قبل از اینکه به این شکل به دنیا بیاییم فرشته بودیم. میگفت هر وقت هم از این دنیا برویم دوباره به حالت اول برمیگردیم و فرشته میشویم. آن وقت دیگر هیچ دردی احساس نخواهیم کرد.
جای خالی می | سین تیا رایلنت | نسرین وکیلی | نشر ونوشه
پ ن: چاپ اول این کتاب سال ۸۴ بوده، و من همین چند روز پیش خوندمش؛ میدونید با این حساب چند سال از کتابهای خوب ادبیات عقب هستم؟
سلام ساکن اردیبهشتهای احتمالی شیراز
سلام یحیی جان
این روزها چه سخت میشود
به بهانۀ بهارنارنج
یک بار دیگر به شیراز آمد.
تنها باری که دیدمت
برگهای نوزاد
دور قاب عکست جشن گرفته بودند.
تنها بار
رازقیهای نوجوان
بالای لبخندت تاب میخوردند و
سنگ قبرت
لباسی از بهارنارنج پوشیده بود
تنها بار
اردیبهشت بود
که آمدم.
بوی دهانت
فصل را شکفته بود
ایستادم و تمام سنگ قبرت را
که شعرتر از هر چیز دیگری بود خواندم،
«
بسم رب الشهداءزنم فریاد، برگویم که ای مادر، تماشا کن
بخوان تو آلعمران را و شو آگه ز کار من
شدم با اولیا و انبیا هم بزم و هم آیین
مکن از بهر من گریه، ببین عز و وقار من
شهید بسیجی؛ یحیی گوشهنشین
فرزند سیف الله، متولد 1349 که در عملیات
والفجر 8 جبهه اروند کنار مورخه 64/11/21
توسط بعثی ها به درجه رفیع شهادت نائل آمد
»
چه خوب شد
که این شعر
بوی ۱۵ سالگی تو را گرفت
بوی نامت
بوی مرامت
بوی اردیبهشتهای احتمالی شیراز!
نامت را بگذار وسط این شعر | محمدرضا شرفی خبوشان | شهرستان ادب
پ ن: یه کوچولو توی شعر دست بردم(:
تاریخ را همیشه دوست داشتم. همیشه دلم می خواست تاریخ ایران را از اول، اولش بخوانم. بچه که بودم همین کار را کردم. دقیق یادم نیست چند سالم بود. فقط یادم هست بخاطر علاقه ام به ذوالقرنینی که از قبل خوانده بودم دلم کشید تاریخ را از دوره هخامنشیان بخوانم. و خواندم. اما کتابی که انتخاب کرده بودم آنقدر بد بود که دیگر هیچ وقت سراغ تاریخ نرفتم. بد که می گویم یعنی اینکه از حرف های قلمبه سلمبه توی کتاب سر در نمی آوردم و همین باعث شد که شاید دیگر تاریخ را دوست نداشته باشم.
اصلا شاید برای همین تجربه های مشترک باشد که خیلی از ماها از تاریخ چیزی سر در نمی آوریم و اطلاعات تاریخیمان بر می گردد به همان اطلاعات کتاب تاریخ دوران مدرسه مان.
همین یک ساعت پیش که کتاب "بی کتابی " را به عنوان اولین کتاب سال ۹۶ تمام کردم. دوباره یادم افتاد چقدر تاریخ خواندن را دوست دارم. چقدر خوب است که رمان بخوانی و از تویش تاریخ را مرور کنی وقتی خط به خط کتاب را می خواندم می توانستم لحظه به لحظه روز به توپ بستن مجلس را تصور کنم، با زن های توی خانه ظهیرالدوله می رفتم از این سر خانه به آن سر خانه و غارت کردنش را می دیدم و حتی لحظه گلوله خوردن ناصرالدین شاه در حرم شاه عبدالعظیم را. همه این ها مثل یک فیلم خوش ساخت جلوی چشمم رژه می رفت و حظ می بردم از اینکه یک نویسنده پیدا شده که دغدغه تاریخ دارد و دلش می خواهد بجای اینکه کتاب هایش پر شود از عشق های آب دوغ خیاری دختر و پسر هایی با هر نوع تفکر و آیین و مذهبی، خط به خط تاریخ را برایمان با کلمه های جادوییش شرح داد.
حالا من به لطف کتاب های این نویسنده، ۱۵ خرداد را می توانم تصور کنم، حال دختران و زنان به اسارت رفته را می توانم تصور کنم، و حتی می توانم لحظه به لحظه یوم التوپ را هم به زیبایی یک فیلم خوش ساخت تصور کنم!
پس ممنون آقای محمدرضا شرفی خبوشان بخاطر تمام تاریخی که جلوی چشمهای من ورق زدید.
پ ن: کسایی که قراره از الان کتاب های آقای خبوشان رو بخونند باید این نکته رو دقت کنند، که شاید بیست سی صفحه اول کتاب ها براتون گنگ باشه، ولی صبور باشید و باز به خوندن ادامه بدید، تا جادوی کلمات کتاب به سراغتون بیاد و شما را جادو کنه، بعد خودتون می بینید که مزه کتاب آروم آروم زیر دندونتون میره و بدون اختیار ساعت ها می شینید و کتاب رو می خونید، یه وقت هایی باآدم های توی کتاب بغض می کنید، یه وقت هایی حسودی می کنید، و یک وقت هایی توی دلتون غنج میره که یه بخش تاریخ رو این مدلی دارید می خونید!
پ ن ۲: نوروزتون مبارک(:
امیدوارم سال نود و شش براتون کلی لبخند و حال خوب هدیه بیاره، به قول جناب آقا گل البته با پشتکار و تلاش خودتون(:
بابالنگ دراز عزیزم
بعضی آدم ها را نمی شود داشت، فقط می شود یک جور خاصی دوستشان داشت. بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن ها. اصلا به آخرش فکر نمی کنی. آن ها برای اینند که دوستشان بداری، آن هم نه دوست داشتن معمولی، نه حتی عشق. یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست. این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند، در کنج دلت تا ابد یک جور خاصی دوست داشته خواهند شد.
بابالنگ دراز | جین وبستر | نشر افق
پ ن : بالاخره منم از این بابالنگ دراز گل گلی ها نصیبم شد، ممنون از دوست خوبی که این کتاب رو هدیه دادند (:
در قفسۀ کتاب های قصه
کتاب های صورتی هست
با قصه هایی درباره شاهزاده خانم ها
و دخترهایی که آرزو دارند شاهزاده خانم باشند
و کتاب های سیاه
دربارۀ پسرهای بد
و پسرهای شجاع.
پس... کجاست کتابی
دربارۀ دختری
که شعرهایش قافیه ندارند
و مادرجونش مثل شمع دارد آب میشود؟
مادرجون! چرا اسمم یادت رفته؟! | سالی مورفی | نشر چشمه | پروین علی پور
کلا از این مدل آدمها نیستم که توی اتوبوس کتاب بخوانم، ولی از توی شرکت که زدم بیرون کتاب " مادرجون! چرا اسمم یادت رفته" را توی دست گرفتم و توی مسیر، خواندمش تا بالاخره توی اتوبوس تمام شد. اصلا ایده های داستان نویسی خارجی ها را عجیب دوست دارم، نویسنده های ایرانی توی نوشتن همیشه دنبال چیزهای عجیب و غریب می روند و تهش هیچ چیز هم از تویشان در نمیاد بعد خارجی ها ساده ترین چیزها را سوژه می کنند و چه چیزهای محشری هم از تویشان در می آید. چقدر این کتاب ساده و تو دلبرو بود.
به قول پشت جلد کتاب: داستانی دلنشین و عاطفی درباره عشق، مرگ، و...شهامت حرفِ دلِ خود را زدن!
مادرجون! چرا اسمم یادت رفته؟! | نشرچشمه| سالی مورفی | پروین علی پور