آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۹۹ مطلب با موضوع «مادام بوکتا» ثبت شده است

مادام بوکتا

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ

یکی از دورترین خاطره‌ام درباره کتاب و کتاب‌خوانی برمی‌گردد به وقتی که ابتدایی بودم. درست نمی‌دانم که کلاس چندم بودم ولی این را می‌دانم که هنوز بلد نبودم درصدها و تخفیفات را حساب کنم. مثلا اگر نمایشگاهی بود که تخفیف داشت و روی اجناسش درصد تخفیف زده بود بلد نبودم حساب کنم که حالا باید با احتساب تخفیفات چقدر به فروشنده پرداخت کنم.

یک روز معلم و ناظم مدرسه‌مان بدون اینکه از قبل خبر بدهد وسط زنگ دوم آمدند و گفتند که قرار است برویم کانون پرورش فکری جایی و کتاب بخریم. خب من از آنجایی که خانه‌مان چسبیده بود به مدرسه بدو بدو رفتم از مامان پول گرفتم که مثلا بروم کتاب بخرم. مامان هم یک مشت پول خرد گذاشت کف دستم، اصلا مقدار پول و این‌چیزها را هم یادم نیست.

وقتی رفتیم نمایشگاه کتاب، چشمم خورد به کتاب بابالنگ دراز، و ته دلم غنج رفت برای خریدش. وقتی قیمت پشت جلد را نگاه کردم، قیمتش، یک کوچولو از پولی که مامان بهم داده بود بیشتر بود، ولی کنار قفسه‌ایی که کتاب را برداشتم مثلا نوشته بود ۲۰ درصد تخفیف ولی خب من بلد بودم تخفیف را حساب کنم و آن‌قدر دختر خجالتی بودم که اصلا روم نشد از مسوولش بپرسم، این کتاب با تخفیف مثلا چه‌قدر می‌شود.

پس مجبور شدم بجای کتاب بابالنگ دراز، کتاب مرغ تخم طلا را بگیرم. راستش را بخواهید هنوز که هنوز است حسرت آن کتاب بابالنگ دراز به دلم مانده. یک وقت‌هایی که می‌روم کتاب بابالنگ دراز با آن جلد گل گلی دخترانه‌اش را بگیرم یک چیزی مثل بغض که عمرش قد همۀ سال‌های ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه و آن یکی دانشگاه است می آید که خفه‌ام کند.

  • گلی

پتش خوآرگر

پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ب.ظ
کتابی که این روزها می‌خوانم و خیلی ذوقش را می کنم کتاب "پتش خوآرگر"  آرمان آرین هست. پیشنهاد می‌دهم اگر مثلا از فیلم هابیت و ارباب حلقه‌ها و حتی سریال گیم آف ترونز لذت می بردید حتما سراغ این کتاب بروید. مدل ایرانی‌ این سبک فیلم‌ها  را آرمان آرین براساس داستان‌های اوستا و بندهش نوشته و چقدر هم خوب نوشته!





  • گلی

.

پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۲۹ ب.ظ

خدایا به فرشته های روی شانه هایمان دستور بده

بجای نوشتن اعمالمان

برایمان "کتاب" بخوانند.


محمدرضا شرفی خبوشان

  • گلی

موهای تو خانه ماهی هاست

پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۱۷ ب.ظ

کاش برج با آن قد بلندش که از همه ما بلندتر است، می توانست تهران را هم ببیند. می توانست ببیند که الان آقای خمینی کجاست، کجا زندانی اش کرده اند. اگر می دید و می گفت، خیلی خوب بود. صاف می رفتیم همان جا و آزادش می کردیم. 


  • گلی

موهای تو خانه ماهی هاست

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۴۸ ب.ظ

به قول ننه ام، با شکم خالی نمی شود خندید. راست می گوید ننه ام، خنده مال شکم پرهاست، اصلا مال کسی است که شکم دارد. خنده به آن ها می آید که شکمشان با خنده ای که می کنند بالا و پایین برود. 


موهای تو خانه ماهی هاست | محمدرضا شرفی خبوشان | نشر عصر داستان

  • گلی

موهای تو خانه ماهی هاست

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۱۵ ب.ظ

من هم از شاه خوشم نمی آید. هر چند بعضی ها اعلی حضرت صدایش می کنند و دوستش دارند، هر چند تمام عکس هایی که دارد شیک است و دارد لبخند می زند، اما کسی که این کارها را کرده باشد، خوب نیست آدم دوستش داشته باشد. کسی که یواش هم نشود پشت سرش حرف زد، حتما خیلی قلدر و بزن است.



موهای تو خانه ماهی هاست | محمد رضا شرفی خبوشان | نشر عصر داستان

  • گلی

زندگی با دور تند

جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۳۵ ب.ظ

من فکر نکنم هیچ‌وقت در ایران سر از دو چیز  دربیاورم. یکی مساله جشنواره‌هاست یکی سر از کار انتشاراتی ها.

یعنی یک روز از عمرم باقی باشد دلم می‌خواهد از خدا تمنا کنم، که مغز این جماعت را برایم بشکافد ببینیم توی مغزشان چی می‌گذرد دقیقا.

دیروز از توی کتابفروشی یک کتاب شعر نوجوان از انتشارات کانون پرورش فکری، به اسم"زندگی با دور تند" برداشتم. از دیشب تا حالا دارم فکر می‌کنم بر اساس چه الگوریتمی انتشارات کانون پرورش فکری اسم این چیزهایی که چاپ کرده گذاشته شعر؟ نه وزن، نه قافیه، نه اتفاقات شاعرانه، هیچ‌کدام توی این کتاب نیست. بعد جالب قضیه اینجاست تیراژ کتاب هشت هزار!!!!!!!  نسخه است. فکر کنم برای قیصرامین‌پور با آن عظمتش  همچین تیراژی کار نکردند! و جالب اینجاست این کتاب امسال نامزد دریافت لاک‌پشت پرنده هم شده!

مثلا این یکی شعر را ببینید:


عجله کن!

زندگی را از جایی محکم بگیر!

دایناسورها فکر نمی‌کردند با آن جثه

و کیا و بیای مثال زدنی،

یک روز نسلشان منقرض شود.


حالا بیایم یک شعر از قیصر امین پور ببینیم که آن هم کار نوجوان است تا تفاوت را بهتر ببیند.


لحظه‌های زندگی

مثل چشمه مثل رود

گاه می‌جوشد ز سنگ

گاه می‌خواند سرود


سر به ساحل می‌زند

موج شط زندگی

لحظه‌ها چون نقطه‌ها

روی خط زندگی


می‌رود هر دم به پیش

کاروان لحظه‌ها

مقصد این کاروان

جاده‌ای بی‌انتها


لحظه‌های زندگی

چون قطاری در عبور

ایستگاه این قطار

بین تاریکی و نور


گاه در راهی سیاه

گاه روی خط نور

گاه نزدیک خدا

گاه از او دور ِ  دور




زندگی با دور تند | زیتا ملکی | انتشارات کانون پرورش فکری

پ ن : عکس از پیج اینستای زیتا ملکی



  • گلی

سفر با حاج سیاح

پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ق.ظ

وین به زنی ماند نجیب‌زاده، با همان وجاهت و فخامت. وقارش وادارت می‌کند در مقابلش سکوت کنی و انحناهایش را که از میان چین لباس بیرون زده دزدکی بپایی. پا به سن است ولی به یمن زندگی مرفه‌اش هنوز نشانه‌هایی از نشاط جوانی را حفظ کرده. هنوز هم با همه جور تمرین جسمی، خوش‌هیکلی‌اش را حفظ کرده و نگذاشته شکمش آویزان شود. ولی وقتی دستش را دراز می‌کند که به سبک نجبا بر آن بوسه بزنید می‌توانید چین و چروکش را حس کنید. راه رفتن خرامانش نگاهت را در امتداد مسیرش می‌کشاند، اما درست وقتی دلتان برایش غنج می‌رود می‌بینید در جواب لطیفه‌ای بی‌مزه قهقهه می‌زند و خنده‌اش با خرناسی خوک‌وار همراه است.



سفر با حاج سیاح |  احسان نوروزی |  نشر افق



پ ن: سفرنامه که می‌خوانم، اون قسمت از وجودم که عاشق سفر هست، به شدت عصبی و دلخور میشه که چرا هنوز هیچ کشوری سفر نکردی؟ یا حتی اونقدر دوست و رفیق توی خارجه پیدا نکردی که دعوتت کنند خونه شون! و حتی‌تر چرا پول نداری و اون چندرغاز پولی هم که داری رو صرف چیزهای بیخود می‌کنی و پس اندازی نداری بری سفر. بعد هی غصه می‌خورم و دلم می‌خواد برگردم به عقب و بشینم پشت اون میز و صندلی های مدرسه و وقتی معلم موضوع انشا داد که علم بهتر است یا ثروت؟ با شجاعت کامل یه انشا بنویسم و در آخر نتیجه‌گیریش بنویسم جانم مسلما ثروت بهتر از هر چیزی توی این دنیاست.

  • گلی

.

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۲۴ ب.ظ

به احترام فصلِ آخر کتاب "عاشقی به سبک ونگوگ "  فقط باید سکوت کرد.

  • گلی

عاشقی به سبک ونگوگ

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۹ ب.ظ

گاهی حرف‌هایی می‌زنیم که اسمش را می‌گذاریم شوخ طبعی؛ حرف‌هایی که از سایۀ ناتوانی ما می‌زند بیرون. حرف‌های جدی‌مان را می‌پیچیم لای شوخی؛ نه بخاطر اینکه رندیم یا تیزهوشیم، به خاطر این که توان گفتن حرف جدی را نداریم، به خاطر اینکه مخاطبمان قدرتش بیشتر است. می‌دانیم که مخاطب به هیچ‌مان نمی‌گیرد و مثل لعبتک گنجه دوستمان دارد. فقط  در همین حد. چطور می‌شود با این مخاطب جدی بود، وقتی چنین حسی به نگاهش داری؟ حرف جدی نمی‌زنیم فقط به این خاطر که ضعیفیم، و من قبول دارم که در برابر این ملکۀ شیطان، هنوز هم ضعیفم.




عاشقی به سبک ونگوگ |  محمد رضا شرفی خبوشان |  انتشارات خاک بر سر  "شهرستان ادب"

  • گلی