ذکر امشب و هر شب
قبلنیها قشنگتر دعا میکردم؛ مثلاً بعد هر نماز میگفتم آدمهای خوب رو سر راهم قرار بده. یکسال پیش هم ورد زبونم شده بود: قرار دل بیقرارم باش.
- ۸ نظر
- ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۸
قبلنیها قشنگتر دعا میکردم؛ مثلاً بعد هر نماز میگفتم آدمهای خوب رو سر راهم قرار بده. یکسال پیش هم ورد زبونم شده بود: قرار دل بیقرارم باش.
:::یک
راننده اسنپی داشت به آدم اونور خط میگفت: هی من نمیخوام چشمم به چشمش بخوره، هی این آقا رضای کفترباز منو میکشونه سمت خودش. توی این سه چهار ساعته، چهار بار منو کشوند سمت حرمش.
:::دو
مرتضی برزگر توی کانالش یک پست عالی گذاشته که:
مدتی قبل، ماجرای پسر جوانی را شنیدم که در ماشینی پر از دود، خودکشی میکن. پسری که عاشق دختری بوده، 18 ساله، به نام میشل، که در تمام آن لحظات مهیبِ مرگ و زندگی، باهاش تلفنی حرف میزده. دو تماس چهل و پنج دقیقهای و پر از واژههای مبهم و رازآلود.
پروندهی مرگ پسر، در حد یک خودکشی معمولی بایگانی میشود. اما مدتی بعد، با افشای رابطه آن دو، معلوم میشود که دختر از همه چیز خبر داشته. پلیسها میفهمند که میشل، خسخس نفسهای آخر پسر را شنیده، اما هیچ تلاشی نکرده تا منصرفش کند. میگویند حتا تحریکش کرده که زودتر قال قضیه را بکند. شاید چون در آن لحظه فکر میکرده، همه اینها یک بازی بچهگانه و مسخره است. کمی بعد، دختر را به جرم قتل غیرعمد، به دادگاه میکشند. دادستان، سوالی میپرسد که عمیق، هراسناک و حیرتآور است. «آیا کسی میتواند از راه دور، دیگری را با کلمه بکشد؟»
من، حقوقدان نیستم، اما یقین دارم که بسیاری از ما، دور یا نزدیک، کشته کلماتیم. کلماتی که نباید میشنیدیم از دهان محبوب که «دوستت ندارم دیگر.» که «متنفرم ازتو.» یا اینکه نامهاش را بخوانیم که «همه چیز تمام شد، خدانگهدار.» و خدا میداند آن لحظه به چه چیزهایی فکر کردهایم؛ به اولین لمس انگشتهای باریک و بلندش؛ به تنماهی و خیارشوری که با نان محلی خورده بودیم ظل آفتاب جادهای پر از ماهورهای سرخ. یا به تاب بازی جاده عباس آباد که طناب میرفت میانِ جنگل و با جیغهای بلندش، برمیگشت؟ و مگر نمیگویند آدم در لحظه مرگ، همه چیز را به خاطر میآورد؟ پس اگر ما با آن کلمات، کشته نشدهایم، چه بر سرمان آمده؛ که دیگر مثل قبل نمیخندیم و نه آنطور، زندهایم و هیچ دوستت دارمی بر جانمان نمینشیند؟
بله. همه ما پیش از این، به قتل رسیدهایم. بعضیهامان را کلماتی کشته اند، که گفته شده، و دیگرانمان، مقتولِ حرفهای نزدهایم. حرفهایی که همیشه ریختهایم توی خودمان. حیا کردهایم، ترسیدهایم، خجالت کشیدهایم، کوچکتر بودهایم و نباید جواب بزرگتر را میدادیم، یا بزرگتر بودهایم و نباید با کوچکتر بحث میکردیم.
حالا، نمیخواهم داد مظلومیت سر بدهم برای خودم، میشل و دیگرانی مثل ما. چرا که در واقع، قاتل و قتیل و ظالم و مظلوم، خود ماییم. حتا اگر یکبار کلماتی را گفتهایم که نباید؛ یا حرفهامان را قورت دادهایم، آنجا که باید به صدا در میآمدیم. دست ما، پیش از دیگری، به خون خودمان سرخ است و رد انگشت هایمان، بر قدارهای است که بارها بر پیکرمان فرود آمده. دادگاه ماییم. وکیل، قاضی، دادستان، شاکی و متهم، ما. همه ما کشته کلماتیم....
/
:::یک
پارسال (تابستون ۹۶)، مامان افسردگیش شدت گرفت. یادم میاد اون روزها برای اینکه مامان حالش خوب شه، بعد از اینکه از سرکار میاومدم با آبجی مامان رو میبردیم تفریح و گردش. یه روز که کلی بیرون بودیم، مامان داشت به مرغابیهای تو حوض خوراکی میداد، یکهو برگشت و بهم گفت: چرا حالم خوب نمیشه زهرا، چرا یه چیزی انگار راه گلوم رو بسته و نمیتونم حرف بزنم؟
امروز بعد سه روز که مشهد اومدم و هربار برای دوست و آشنا دعا کردم و خودم رو کنار گذاشتم انگار. یکهو رو به اون گنبد طلاییه گفتم: پس چرا حالم خوب نمیشه؟
:::دو
پارسال (پاییز ۹۶) برای بهتر شدن حال مامان، با آبجی مامان رو آوردیم مشهد.
لامصب چقدر حالم خوب بود اون موقع. یادم میاد یه شب توی باب الرضا با آبجی اونقدر بلندبلند خندیدیم که یه خانمی چپری نگاهمون کرد و که یعنی این چه وضعشه؟
:::سه
اومدم مشهد ولی هیچ حسی ندارم. هربار میرم حرم انگار رفتم توی یه کافه نشستم و زل زدم به یه پوستر که پس زمینهاش عکس حرمه.
:::یک
اونی که دیروز، توی تمام عکسهای نشست ویرایش شاد بود و نیشش تا بناگوش باز بود، من بودم.
اونی که بعد از نشست ویرایش هندزفریش رو توی گوشش چپوند و دو ساعتونیم تمام خیابونهای شیراز رو گز کرد و بغضهاش رو قورت میداد من بودم.
اونی که به خیالت رفته بود من بودم؛ ولی اونی که موند من بودم.
:::دو
به قول داریوش خان اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده. گوش کنید.
:::سه
راستش رو بخواید دیگه داره حالم از خودم و این مدل پستها بهم میخوره. اصلاً وبلاگ باید جایی باشه که از خوشیها نوشت؛ پس تصمیم گرفتم یه مدت از فضای مجازی دور باشم: وبلاگ، واتسآپ، تلگرام و ...
به قول جناب رستاک:
ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺳﺎﻛﺘﻢ ﺳﺮﺩﻡ
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺎﻳﺪ
ﭘﺎییز ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ.