klaus
یه انیمیشن حال خوب کن.
- ۲ نظر
- ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۲:۲۱
دیشب یه بندهخدایی پنج تا استوری پشت سر هم گذاشت که حتماً حتماً این فیلم رو ببینید. یکجوری تأکید کرد که یه کله اومدم سمت سیستم. روشنش کردم و دانلودش کردم و همون موقع هم دیدمش. دروغ چرا اصلاً دوستش نداشتم. بعد فکر کردم شاید این بندهخدا زیادی پیاز داغش رو زیاد کرده. برای همین رفتم چند تا نقد هم ازش خوندم و اونها هم بهبه و چهچه کرده بودند. هیچی دیگه احساس نفهمی شدید بهم دست داد.
حالا شما ببینید. بعد بیاید بگید دوستش داشتید یا نه؟
اولش خیال میکنی قراره داستان خالهزنکیهای زنانهای شادوشنگولی رو ببینیم؛ ولی هرچقدر جلوتر میبینیم، قسمتهای خالهزنکیش کمرنگتر میشه و قسمت معماییش سریال بیشتر میشه و در اصل قراره یه سریال اجتماعی با موضوع خانواده و زنها ببینیم. هفت قسمت بیشتر نیست و گویا قراره فصل دوم سریال هم ساخته بشه. (دیشب تا حالا خودمو باهاش خفه کردم)
سریال دوستداشتنیه؛ ولی هرچقدر جلوتر میریم دردناک میشه.
دارم فکر میکنم اگر این سریال رو مثلاً تهمینه میلانی یا منیژه حکمت میساخت یه فیلمی میساخت که از دنیا و آخرت سیر میشدی؛ ولی این سریال با همۀ رنجهاش آخرش یه حس خوب رهایی داری.
پ ن: بعد از فیلم دلم میخواست برم این شهر مونتری و همونجا تا ابد زندگی کنم:|
دلت برای مردهها نسوزه هری.
برای زندهها دلسوزی کن و بیشتر از همه برای کسانی که بدون عشق زندگی میکنند.
هری پاتر و یادگاران مرگ
چیزهایی که از دست میدیم، بالاخره یه روزی پیشمون برمیگردن.
اگرچه ممکنه از طریقی باشه که انتظارشو نداریم.
هریپاتر | فصل پنج
پ ن: با این سنم نشستم هری پاتر میبینم. خجالتم نمیکشم.
یادمه یه بار دلژین جان توی وبش گفت: بهشت رو نمیتونم متصور بشم و اصلاً یعنی چی که بخواد تا ابد آدم یه جایی مثل بهشت باشه و شاید اصلاً حوصلشم سر بره. یا چی شبیه به این توی ذهن من هست از حرفهای دلژین.
بهنظرم بهشت یه جاییه شبیه مکانی که فیلم آواتار توش پرشده بود. یه جنگل بکر و دست نخورده. یه جای دنج برای ماجراجویی. بعد مثلاً هر روز مثل هاکلبرفین چوبدستی مون رو برداریم و یه بقچه پر از خوراکی رو بهش وصل کنیم بریم دنبال کشف بهشت.
اگر روزی رفتیم بهشت صدسال اولش رو فقط باید سوراخسنبههاش رو پیدا کنیم. حالا بعد از صدسال خدا خودش کریمه. شاید رفتیم مرحلۀ بعد و کشفیات جدید.
یکی از مزیتهای کتابخوندن اینه که قبل اینکه یه زندگی رو تجربه کنید، میتونید با خوندن یک کتاب از زیروبم اون سبک از زندگی سر دربیارید. مستند دیدن هم همین امتیاز رو داره. تازه تأثیرش هم بیشتر است.
مستند انقلاب جنسی، توی دو قسمت منتشر شده، که دیدنش خالی از لطف نیست.
از این سایت هم میتونید دانلودش کنید.
بالاخره دیشب نشستم کتاب «شبهای روشن» رو خوندم. برای منی که عاشق فیلم
«شبهای روشن»*ام شاید الان یکم دیر باشه برای خوندن این کتاب.
مخصوصاً
وقتی به یکی این فیلم رو معرفی میکردم و با کلی شور و شوق دربارۀ فیلم
حرف میزدم و چهها که در وصف این فیلم نمیگفتم؛ یعنی یکجوری تعریف می
کردم انگار مثلاً خورۀ سینمام. ماجرا وقتی جذاب میشد که از شانس کج من طرف
کتاب شبهای روشن رو خونده بود و ازم میپرسید: راستی کتابش رو خوندی؟ و
من لبخند ملیح ولی تلخی تحویلش میدادم که نه!
خیلی صحنۀ ضایع و ایضاً دردناکی بود، طوریکه آدم میتونه ازش یه فیلم تراژدیک بسازه.
خلاصه
اینکه دیشب این کتاب رو توی دو سه ساعت تموم کردم و با ابراز تأسف از وقتی
که پاش گذاشتم، باید بگم کتابش چنگی به دل نمیزد. اصلاً موندم چطور سعید
دقیقی (نویسندۀ فیلم شبهای روشن) تونست از همچین کتابی، فیلمنامهای به
این شاهکاری دربیاره.
شاید دلیل اصلی که کتاب به دلم ننشست ترجمۀ کتاب
بود؛ البته ناگفته نماند که کتاب رو سروش حبیبی ترجمه کرده؛ کسی که اسمش
یه برند است توی حوزۀ ترجمه.
کتاب یک داستان عاشقانه رو روایت میکنه،
پس برای همین کلمههایی که مترجم استفاده میکنه باید خیلی روح و احساس
داشته باشه که خواننده بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه. نه اینکه جملهها رو
ترجمۀ لفظ به لفظ کنه و یه مشت کلمۀ بیاحساس رو بپاشه تو صفحه و به صرف
اسم نویسندهای که پشت جلد است کتاب فروش بره و تو خیال کنی وای پسر عجب
ترجمهای.
بهنظرم مترجمهای کتابهای کودک و نوجوان ما خیلی قویتر از
کتابهای بزرگسال هستند. مثلاً خانم کیوان عبیدی آشتیانی ترجمههاش عالیه،
تو اصلاً احساس نمیکنی که داری یه کتاب ترجمه شده میخونی، بسکه کلمههاش
احساس توش موج میزنه و تو میتونی خیلی زیاد با شخصیتهای داستان
همذاتپنداری کنی، چون کلمههاش رو درک میکنی؛ ولی در ادبیات بزرگسال ما
کتابها ترجمه میشوند فقط به صرف اینکه بازار خالی از ترجمه نباشه. مثلاً
یکی از مترجمهای پرآوازۀ این روزها پیمان خاکسار است. یه وقتایی دلم
میخواد برم به آقای خاکسار بگم، بیخیال رفیق واقعاً وحی نشده که همۀ
کتابهای روز دنیا و جایزه برده رو تو ترجمه کنی، کیفیت رو فدای کمیت نکن
رفیق، بسکه گند زدی به تصورات من با اون ترجمههات.
*(البته نسخهٔ ایرانی فیلم، نه ایتالیاییاش، البته نسخهٔ ایتالیایی رو دیشب کشف کردم و هنوز ندیدمش)
پ ن: به دوستی که دیشب یه کامنت خصوصی گذاشت اینجا
سلام (:
راستش رو بخواید من خیلی وقته دیگه از کسی دلگیر نمیشم و نیستم. البته تا اونجایی که من یادم میاد دلیل ناراحتیم از شما چیز دیگهای بود نه این دو موردی که گفتید (:
ممنون از ابراز محبتت به وریا.
و امیدوارم که سال نود و هفت سال رسیدن به آرزوهای قشنگ و نجیبت باشه و اینکه سال نوت پیش پیش مبارک (:
توی چند وقت گذشته، تعدادی فیلم دیدم که دیدنشون خالی از لطف نیست.
:::یک
پسرکی با پیژامۀ راهراه
این فیلم دربارۀ جنگ جهانی دوم است و از زاویۀ بچههایی که در جنگ حضور دارند به جنگ نگاه میکنه. خیلی زیاد دوسش داشتم و بهتون پیشنهاد میدم حتماً ببینیدش.