آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

این آدمهای بی آزار

چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲ ق.ظ

یکی با مرده ها گره خورده یکی با زنده ها اما من عجیب با آدم هایی که خودکشی کردند گره خورده ام . هر جا می روم مثل یک کارناوال دنبالم می آیند بعد خیلی آرام دانه به دانه با نظم و ترتیب توی ذهنم می نشینند خودشان را نشان می دهند و به همان آرامی که آمدند می روند . آدم هایی که فقط یک اسم ازشان شنیدم آنهم وسط درددل های یک دوست ، نصیحیت های داداش بزرگٍ  و یا وسط بغض های دختر خاله .

مثلا من می توانم با دوست دختر خاله که از ترس ازدواج با پیرمرد ۶۰ ساله آنهم باجبار برادر معتادش خودش را کشت و یا با پسر همسایه نرجس اینا که عاشق دختر عمویش می شود ، عمو شرط سربازی را برای ازدواج می گذارد پسر وقتی از اولین مرخصی سربازی می آید خانه عمو دختر را با شوهرش می بیند و فردا  خودش را وسط همان کوچه دار می زند ، یا با دانشجوی سال شش پزشکی که خودش را از طبقه چهار خوابگاه دستغیب انداخت پایین و یا دختر دانشجویی که بعد از کلاس حسابداریش خودش را توی پارکینگ دانشگاه آتش می زند و یا دوست نیلو ، که فقط موقع مرگش نیلو عکسش را توی فیس بوک گذاشت باید چه نسبتی داشته باشم که همیشه توی ذهنم رژه می روند .  وسط زیارت عاشورا موقع سلام دادن به حسین و اولادش آنها اولین نفرهای هستند که می ایند توی ذهنم و یا شب های قدر با همان معصومیت همیشگیشان از من می خواهند که  الغوث الغوث خلصنا من النار و رب برایشان بخوانم . یا وقتی می روم شاهچراغ آنها زودتر از بقیه خودشان را توی ذهنم جا می دهند .

یک وقت هایی هم که بین خودم و این کارناوال خط و ربطی پیدا نمی کنم ، خیال می کنم نکند یک روز قرار است من هم به این کارناوال اضافه شوم !

  • گلی

یحیی

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۱۰ ب.ظ

یحیی چقدر  روزها سریع می گذرند ، باورت می شود امروز پنج آبان است و من هنوز هیچ کاری نکردم ؟

  • گلی

سه شنبه یی که گذشت !

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۰۳ ب.ظ
یک تقویم  هم دارم ، که معمولا چیزهایی مهمی که این ور و آنور می بینم و خوشم می آید و یا وقت هایی حتی به ذهن خودم می رسد ، تویش می نویسم که شاید یک روزی ، یک جایی به دردم بخورد .این شما و این هم  یک صفحه از آن همه یادداشت های گل و بلبلی (:

نت


  • گلی

مردی از جنس خدا

شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۵۵ ب.ظ

شب آرزوها بود ، ماه کمترین پهلو را داشت ولی تمام تلاشش را می کرد که با همان کمر باریک قشنگ ترین و پرنورترین نورش را به اهل زمین هدیه دهد . نور کم جانش را روی دست دخترک می تاباند ، که دخترک قطره اشکش را از گونه ش پاک کرد . به خدا لبخند زد و زیر لب گفت :خسته ام از آدمهایت ،  کاش زودتر میمردم . خاطر پررنگ پدر به یادش آمد ،اگر می مرد چه کسی قرص پدر را می داد ؟ از آرزویش منصرف شد و به یاد لبخند پدر آرام خوابید .

  • گلی

خسته ام فقط !

شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۵۵ ب.ظ

دلم یک فیلم بلند نود قسمتی و یا حتی بیشتر کره ایی می خواهد اینکه راس یک ساعت مشخص بنشینم روبروی تلویزیون و بی دغدغه سریالم را نگاه کنم و خوشحال باشم از اینکه آخر فیلم همه عاقبت به خیر می شوند !

  • گلی

تف بهت دنیا !

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ

این روزها هم یک جوری از آدم ها کنده می شوم ، که انگار از روز اول نبودند !

  • گلی

اون از وضع مملکت داریمون اینهم از علممون !

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ب.ظ

یک روز هم علم آنقدر پیشرفت می کند ، که یک نرم افزار طراحی  کنند  (که اتفاقا زبان فارسی را هم ساپورت می کند) که یک فایل پی دی اف بهش می دهید و از انطرف یک فایل ورد خوشگل و مرتب و تر وتمیز تحویلت می دهد تا مجبور نباشی از  ساعت ۸ صبح تا ۱۲ بنشیند به ویرایش فایلی که از PDF به WORD تبدیلش کردید مثلا . تازه بعد از چهار ساعت متمادی توانستید از آن ۳۶ صفحه فقط شش صفحه را ویرایش کنید .

و درپایان گله دارم از دوستان عزیزی که مثلا با کلی زحمت و رنج یک مقاله می نویسند ولی فقط فایل PDF را برای دانلود قرار می دهند ، آخر برادر من ، توی بلاد کفر می آیند سیستم عامل می نویسند  آنهم OPEN SOURCE  بعد تو خیلی سختت است که مثلا فایل ورد مقاله ات را بگذاری . فکر کنم یک کوچولو فقط یک کوچولو اخلاق IT داشته باشیم بد نیست البته من قبلش تشکر ویژه دارم بخاطر همان مقاله عالیت ولی خب اگر وردش هم بود که نور علی نور می شد .

  • گلی

خیالم به سرش زده

شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۹ ب.ظ

استاد موقع درس دادن از مولوی ، وسط کلاس می ایستد و می گوید : خب بنظرم وقتشه الان یه تعریفی از  عشق داشته باشیم و زل می زند به سه دانشجویش .
همکلاسی کناریم شروع می کند از عشق گفتن ، عشق را وصل می کند به فلسفه و بعد عرفان و حتی به خود شناسی ! من از خودم می پرسم عشق و فلسفه ؟ و بعد با خنده به استاد می گویم : یه معنی ساده تر داره عشق ،هروقت  یکی رو دیدی و هی قلبت شروع می کنه به تپیدن این یعنی عشق استاد ، عشق اینهمه مقدمه چینی نمی خواد دیگه !
استاد شروع می کند به تفسیر هر دوجمله من حواسم را می دهم پی شعر مولوی که ای طبیب جمله علت های ما و خیالم می رود سمت کسی که توی  شعرها بود و زیر درخت بهارنج در یک عصر پاییزی . خیالم کار خودش را می کند و مرا به خاطرات نمی دانم چند سال و چند روز پیش می کشاند .  مرا می برد به آن دورها دستت را می گیرد و با خودش می آورد و کنارم روی کلاس درس می نشاند .نگاهت می کنم چشمهایت هنوز هم همان مدلی مشکی است و براق  اما خنده هایت یک چیزی کم دارد ، به گمانم رگه هایی از خستگی توی خنده هایت هست .
به چشمهایت زل می زنم ، انگار که بخواهم یک چیزی شبیه دوست داشتن را  که نمی دانم کی گمش کردم و کجا- را توی چشمهایت پیدا کنم اما تو می خندی و سرت را آرام پایین می اندازی . حرف های استاد را نمی شنوم فقط می بینم عرض دو متر از کلاس را بالا و پایین می کند و گاهی نیم نگاهی هم به من می اندازد که حواسم پی دست ها و کاغذ توی دستت است که داری باهاش ور می روی . نگاهم را که از دست هایت می گیرم به استاد که نگاه می کنم می بینم با یک نگاه شاید ملامت گر یا حتی  ترحم انگیز به من زل زده . نگاهمان که بهم گره می خورد ، می رود پای وایت بردش و مثلث فلاسفه را می کشد . اما تو کارِدستت را نشانم می دهی و خیلی ریز می گویی : خوشگل شده ؟ کاغذ را که توی دستمم می گیرم ، کسی شبیه تو را می بینم که انگار خسته است و سرش را توی شکمش جمع کرده ! خودکارم را بر می دارم جایی که چشم ها جا خوش کرده را وارسی می کنم  و بعد دقیقا زیر دوچشم یک لبخند می کشم و می گویم این مدلی خوشگلتر می شوی .

 و من فکر می کنم زندگی شاید همین است خیال یک نفر کنار تو .

  • گلی

خوش باش آقا !

جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ

خوش به حال شما ها که می روید توی روضه هایش می نشیند ، باهاش حرف می زنید ، درد دل می کنید بعد وسط همان حرف های در گوشی و خصوصی ، با دست های خودش ، حاجاتتان را توی دستهایتان می گذارد . ما که سالهاست احساس می کنیم ، رویش را برایمان آنوری کرده و حتی  جز عضوهای علی البدل روضه هایش هم نیستیم ، چه برسد به اینکه بخواهد به حرفهایمان هم گوش بدهد !


مثل این مثلا

  • گلی

البته این تعریف فقط مختص بعضی هاشون هست ها

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ب.ظ

یه وقتایی عجیب به این دهه هفتادی ها حسودیم میشه مثلا یکیشون نوشته :


یه شکل خاصی از حسودی هست که خیلی دردناکه. اونم وقتی که یکی دیگه خوشحالش می‌کنه. خوشحالی که خوشحاله. ولی خودخواهانه، یه چیزی قلبتو می‌چِلونه که: "کاش من خوشحالت می‌کردم اینطوری." و هم‌زمان از خودت بدت میاد که حسودیت شده به اونی که خوشحالش کرده. این یعنی نمی‌خوای خوشحال باشه؟ ولی تو حاضری زندگی‌تو بدی که خوشحال باشه.. +



+ یه مدل خیلی خوبی اینو نوشته ، اینقدر خوب که هی با خودت فکرمی کنی ، چقدر فکر کرده به این مدلی فکر کردن ؟ چقدر طول کشید که به این نتیجه قشنگ برسه و حتی  به این فرم قشنگ نوشتن برسه ؟ هیچی دیگه بعضی هاشون نابغه هستن خلاصه !

  • گلی