آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

او

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ

در من کودکی است که صادقانه ایمان دارد بر می گردی !



+ پ ن : فکر کنم کودک درونم ، زده به سرش ((:

  • گلی

من و خدا

پنجشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۱۳ ب.ظ

بچه که بودیم معلمان وقتی می خواست برایم نماز خواندن را یاد بدهد قبلش می گفت باید وضو هم بگیریم ، وقتی هم ازش دلیل وضو گرفتن را می پرسیدیم می گفت برای پاکیزگی . خدا پاکیزگی را دوست دارد و دلش می خواهد بنده هایش پاکیزه به سراغش بروند  همیشه یک سوال برایم پیش می آمد خب اگر بخواهیم پاکیزه باشیم خب برویم حمام چرا وضو ؟ فکر کنم همین حالا هم اگر  از بزرگترها بپرسیم  چرا وضو می گیریم  می گویند برای پاکیزگی .

تا حالا واقعا به دلیل وضو گرفتن فکر کردید ؟ یادم می آید سال دوم دانشگاه یک استاد فیزیک داشتیم که متافیزیک هم کار می کرد ، یکبار درباره دلیل وضو گرفتن و درمان بیماری ها از طریق وضو و نماز خواندن ، برایمان چیزهای جالبی گفت مثلا گفت : هفت چاکراه انرژی در بدن وجود دارد ، شما با هر کدام از اعمال وضو  یکی از چاکراه ها را فعال می کنید ، یعنی می توانید از این طریق انرژی های مثبت را توی بدنتان جاری کنید ،  یکی از مهم ترین چاکراه ها دقیقا روی تاج سر و همان جایی است که مسح سر را می کشید و از طریق مسح کشیدن ، شما می آیید انرژی مثبت را توی کل سرتان پخش کنید ، شش چاکراه دیگر هم از طریق مسح دست ها و شستن صورت و مسح پاها توی بدن فعال  می شوند ،شما وقتی عصبی هستید یا نارحت و یا طپش قلب دارید با وضو گرفتن می توانید انرژی منفی را از خود دور کنید و انرژی مثبت را بین سلول های بدنتان جاری کنید تا به آرامش برسید .  پس دلیل وضو گرفتن چیزی فراتر از پاکیزگی هست .

یا مثلا تا بحال فکر کردید که چرا سجده کردن دربرابر خدا اینقدر ارزش دارد ؟ و  اصلا چرا خدا دوست دارد نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و ثوابش بیشتر از وقتی است  که نماز را مثلا دو ساعت بعد می خوانیم ؟ خب این هم دلیل علمی دارد و دلیلش بندگی کردن خدا نیست چون خدا آنقدر بزرگ است که لنگ دو رکعت نماز  من و تو نشود و هر چیزی توی این دنیا به بنده هایش می گویند  انجام دهند اول خوب شدن حال بنده ش را در نظر می گیرد ، دلیل ثواب بیشتر نماز در اول وقت برای این است که کائنات در وقت اذان بیشترین انرژی را از خودشان ساطع می کنند و شما وقتی نماز می خوانید و دربرابر خدا که می شود سمت قبله سجده می کنید ، دارید از طریق زمین بیشترین انرژی مثبت را  وارد بدنتان می کنند ، و البته باید یادآور شوم که سمت قبله بیشترین انرژی موجود را دارد . یکی از راههای انتقال انرژی از زمین به بدن از طریق سر انگشت شصت پا و کف دست هاست ، همان احکامی که به ما می گویند باید موقع سجده کف دست هایتان و شصت انگشت پاهایتان دقیقا روی زمین باشد برای همین انتقال انرژی است .

یا اصلا می دانید چرا خدا قرآن را به زبان عربی نازل کرد ؟ یادم می آید آن موقع که فیس بوک برای خودش برو و بیایی داشت یکی از جوجه فکلی های مثلا روشنفکر پست زده بود من خدایی را که قرآن را به زبان عرب ها ی عقب افتاده نازل کرده نمی پرستم !

خدا قرآنش را به زبان عربی نازل کرد چون یکی از زبان هایی که بیشترین انرژی مثبت را جذب می کند همین عربی است ، البته چند زبان دیگر هم هست که بیشترین انرژی را جذب می کنند ولی انها به مرور زمان منسوخ شدند یکیش تا آنجایی که من یادم می آید سانسکریت است .

اینها را گفتم تا یادآوری کنم خدا پشت هر حرفی که می زند ،صد دلیل علمی  دارد که همیشه حال خوب بنده هایش در اولویت انها بوده است .



برای اطلاعات بیشتر اینجا را بخوانید !

   

  • گلی

او

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ب.ظ

من آدم خوشبختی هستم ، چون دوستت دارم !

  • گلی

احمقانه است ولی واقعیت دارد !

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

یک چیزی که این روزها خیلی ناراحتم می کند و می ترسم یک روز همین موضوع باعث مجنون شدنم شود این است که توی ایران همه می خواهند عقایدشان را توی مغز بقیه کنند یعنی هیچ کس نمی آید عقاید روشنفکری مسخره و مذهبی و سیاسی ش را بگذارد کنار و بعد بیاید درباره یک چیز خاص نظر دهد .

مثلا هیچ روشنفکری از کتاب های شهید مطهری خوشش نمی آید ، حتی اگر برایش یقین شود  ، که شهید مطهری صدبرابر یک دانشمند غربی چیز حالیش هست چرا چون مطهری آخوند است و خب یک روشنفکر هیچ وقت آبش با یک آخوند توی یک جوب نمی رود ، یا اگر بخواهم مثال های دم دستی تری بزنم می شود اینکه مثلا هیچ آدم مذهبی از این مذهبی های هفت خط ها را نمی توانی پیدا کنی که مثلا از کافه پیانو خوشش بیاید ، یا مثلا حاج آقا !!!!!! زائری دلش می خواهد کل دختران ایرانی کتاب " بهم میاد " را بخوانند چرا چون از یک جایی شنیده که درباره حجاب است ! حزب الهی ها دارند خودشان را می کشند که فلان کتاب فلان نویسنده حتما خوانده شوند چون یک جاهایی از امام رضا حرف زده ، آنهایی هم که ادای روشنفکری و خیلی های کلاس بودن می کنند هی توی بوق کرنا می کنند که حتما عقاید یک دلقک را ملت بخوانند چون خیلی خارجی است ، حالا خودشان چیزی ازش نفهمیدن مهم نیست ، مهم این است که هانریش بل آنرا نوشته ، یا مثلا کلا  ریچارد براتیگان را نمی فهمند ولی هی پز می دهند که باید فلان کتابش را بخوانند ، از تَب سلینجر و وودی آلن چیزی نگویم بهتر است .

سایت فرارو چون فکرش آن وری است زیرآب سریال تنهایی لیلا را آنهم با تحلیل های آبکیش می زند  ، و خبرگزاری فارس و مهر  دارند خودشان را خفه می کنند که فلان نویسنده این وری دیده شود .

منظورم این است هرکس می خواهد هر چیزی چرتی را چون مطابق سلیقه ی احمقانه ی خودش است به خورد ملت دهد ، مردم ما هم که کلا آدمهای گوشی هستند و کلا قدرت تفکری از خودشان ندارند فقط منتظرند که فلان سایت و بهمان شخصیت موافق نظر خودشان ، یک چیزی بگویند تا هر چیز چرتی را بپذیرند .  احمقانه است ولی واقعیت دارد !

و در آخر باید بگم ، وقتی قرار است مثلا یک کتاب را بخواینم همه ی تفکرات روشنفکری و مذهبی و سیاسیمان را کنار بگذاریم و با یک ذهن سفید کتاب را بخوانیم و بعد درباره ش اظهار فضل کنیم . حالا این را بسط دهید به بقیه ماجراهای زندگیمان !


  • گلی

او

سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۱ ق.ظ

وقتی کسی را از ته قلب دوست داری باید قبل از آنکه مغزت شروع به محاسبه بکند، کاری را که قلبت گفته، انجام بدهی !






* رمان نوجوان با کفش های دیگران راه برو، شارون کریچ ، نشر چشمه

  • گلی

این آدم های معمولی اما خاص !

يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۴۰ ب.ظ

برای خوب بودن قرار نیست کار شاقی کنیم ، حتی برای اینکه توی ذهن خیلی ها  بمانیم ، قرار نیست اخلاق خاصی داشته باشیم ، لباس خاصی بپوشیم ، حتی قیافه ی عجیب غریب و خاصی داشته باشیم ! یک وقت هایی برای اینکه توی ذهن آدم ها یک جای خوب پیدا کنیم کافی است فقط انسان باشیم همین !

شاید اگر از من بپرسند ، بدترین ارگان دولتی از نظرت کدام ارگان است می گویم اداره مالیات . یکجور نچسبی است این اداره مالیات ، هم آدم هایش ، هم خودش .

دو کار بود که باید امروز انجام می دادم ، یکی رفتن به بانک ملت و تسویه کردن با بیمه و دیگری اداره مالیات . بعد از انجام دادن کار بانکیم هی توی ذهنم دنبال دلیل بودم که قید اداره مالیات را بزنم ، مثلا بهانه ی هوای گرم ، دیر شدن و نرسیدن به اداره را هی توی ذهنم ردیف می کردم که نروم ولی آخرش گفتم اخرش که چی ؟ باید بروم که ، حالا امروز نه فردا .  ساعت یازده  بالخره عزمم را جزمم کردم که بروم ، بی خیال هر چیزی توی این اداره ممکن است پیش بیاید .

وقتی رسیدم اداره دیدم خانمی که مسوول کارهای من است مرخصی رفته ، اسم مرخصی را که شنیدم هزار بار توی دلم به خودم فحش دادم ، که توی این گرما پاشدم آمدم .  ولی همکار کناریش ازم پرسید کارم چیست ؟ برایش گفتم ، با یک حوصله یی نشست پشت میز همکارش و بعد از توی پرونده ها ، پرونده ام را کشید بیرون و کارم را انجام داد ، بعد چند سوال دیگر ازش پرسیدم و مشکلی که با شماره اقتصادیم  داشتم را برایش گفتم ، ازم یوزر و پسورد را خواست ، گفتم الان یادم نیست گفت زنگ بزن تا برایت درستش کنم ، تا یوزر و پسورد را از خانه بگیرم کلی طول کشید ، حتی بار اول هم پسوردم اشتباه بود و این خیلی معطلش کرد ولی او با یک آرامش خاصی کارم را تا آخر انجام داد ، بدون اینکه وظیفه اش باشد ، می توانست مثل خیلی از همکاراش به بهانه قطع بودن سیستم برود  دنبال کارهای شخصیش، اصلا وظیفه اش نبود که اطلاعات شخصی شماره اقتصادی من را او ویرایش کند ولی این کار را انجام داد ، دقیقا کار من ۴۵ دقیقه طول کشید و ازش زمان برد .
با همه همین مدلی بود با حوصله کارهای همه را انجام می داد بدون اینکه غری بزند .  توی آن وقتی که سیستم قطع بود و کل کارمندهای آن طبقه رفته بودند هواخوری فقط این آقا پشت میزش نشسته بود و کارهایش را انجام میداد ! حتی کارهایی که مسوولش نبود .

این آقا اینقدر برایم عجیب غریب بود که الان می توانم مشخصه های ظاهریش را برایتان ردیف کنم ، برای منی که هیچ وقت قیافه ی کسی توی ذهنم نمی ماند خیلی عجیب است که یک نفر این مدلی توی ذهنم بماند :

یک آقای تقریبا بیست نه ساله با پوستی سفید ، رنگ چشمهایش هم عسلی بود ، قیافه اش مشخص بود که اصالتا شیرازی نیست ، یک لباس ساده پوشیده بود ،  پیرهن مردانه راه راه و شلوار مشکی و از همه مهم تر یک آرامش عجیب که توی چهره ی هیچ کارمند دولتی ندیده بودم راستی اسمش هم عبدالمطلب بود .



  • گلی

ما مثال نقضیم همیشه :|

شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۵۳ ب.ظ

می دانید دنیا همیشه یک جایش می لنگد ، مثلا همیشه توی گوش ما می خواندند و هی کارشناس های عصا قورت داده و حاج آقا و آقاهای کت شلواری می آوردند توی تلویزیون که موقع ازدواج دخترهایتان به آقای داماد سخت نگیرید و فلان و بهمان .  نه اینکه پدر و مادر من خیلی بچه های حرف گوشی کنی هستند همین منوال را می خواستند پیاده کنند .

خواهرم قرار است عید غدیر ازدواج کنند چند روز است دنبال تالار و از این خزعبلات هستند  ، هر باغ و تالاری که می روند  خانواده عروس که ما باشیم بیشتر حرص می خوریم تا باغ هم قیمتش مناسب باشد و هم باقی ماجرا ولی از آن طرف آقای داماد هی دنبال باغ و تالارهای آنچنانی هستند  با قیمت های سرسام آور  و جالبتر ماجرا اینجا است ، دیشب که خواهرم می خواست خرید لباس و این ها کند مادرم همراهش بود ، به خواهرم گفته بود حق نداری لباس مارک برداری و سعی کن چیزی را انتخاب کنی که قیمتش مناسب باشد فکر می کنید چی شد آخرش آقای داماد زل زد توی چشم خواهرم و  گفت این چیزهای بنجل چیه بر می داری ؟ قیافه خواهر و مادرم قاعدتا توی همچین شرایطی باید شبیه آن اسمایل صاف شده بلاگفا باشد . تا همین حد بیچاره و طفلکی و حیونکی .

خلاصه باید به آن کارشناس های که همیشه یک ور ماجرا را می بیند ،  گفت : همه چیز را هی نکند توی پاچه خانواده عروس بیچاره ، بعضی موقع ها کرم از خود خانواده داماد هست !

  • گلی

داستان تریسی بیکر

جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ب.ظ

دارم یک رمان کودک می خوانم به اسم " تریسی بیکر " از این کتاب هایی است که با کلمه ها و جمله هایش می خندی ولی یکهو وسط آن خنده ها یک غمی تالاپی می افتد ته دلت . یک وقت هایی هم به این فکر می کنم ، این خارجکی ها چطوری این مدل غم ها را با یک روکش طنز به خوردت می دهد که با خنده و قهقه عمق فاجعه را بفهمی ؟

کتاب قشنگی است ، ارزش خواندن دارد ، با اینکه کتاب کودک است ولی این ویژگی را دارد که زیر کلی از جملاتش خط بکشی مثلا :


::: عشق واقعی آن جوری که توی کتاب ها می گویند نیست ، و عشق همیشگی نیست و مردم از هم جدا می شوند و گاهی بچه هایشان را هم دوست ندارند .


::: گاهی این جور کتاب ها همان اه اه هم هستند ، ولی اگر مردم دوست دارند بخوانند کاریش نمی شود کرد .


جمله بالایی مرا مجاب کرد که دیگر به سارا عرفانی و آن آثار سخیفش گیر ندهم ، درست است که کتاب هایش پیف پیف و اه اه هستند ولی خب مردم دوست دارند بخوانند دیگر و کاریش نمی شود کرد ، می بینید یک کتاب کودک چه تاثیر ژرفی روی اندیشه های یک دختر بیست اندی ساله دارد :D

  • گلی

هی آقا هربار که شما به مکاشفه ی خود می روید ، من نگرانتان می شوم ، دیر به دیر سفر برو !




  • گلی

غمی چون کوه بر دوشم

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ق.ظ

شاید ده سال دیگر ، یا حتی تا آخر همین امسال ، از کارم پشیمان شوم ولی چیزی که هست دقیقا توی آن لحظه احساس می کردم بهترین کار را انجام می دهم . آن شب یک چیزی شبیه  بغض چسبیده بود به ته گلویم ، یک بغضی که نگذاشت حرف هایم را تا ته بگویم و مجبورم کرد که سکوت کنم . وقتی داشتم توی تخت روبروی  کولر این پهلو و آن پهلو می شدم تا خوابم ببرد ، بغضم  شد اشک ! آدم وقتی بغضش اشک می شود دیگر نمی تواند هیچ حرفی بزند ، شاید برای همین بود که فکر کردم بهترین کار دنیا را انجام می دهم !

  • گلی