آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۲۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

او

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ق.ظ

خاطرات مثل آفتاب هستند ، گرمتان می کنند حس خوبی می دهند اما نمی توانید آن ها را نگه دارید .




رمان نوجوان : ماه بر فراز مانیفیست / نشر افق / کلر وندرپول / کیوان عبید آشتیانی

  • گلی

با تو می شد مثل دیروزها خندید !

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ب.ظ

شما ها را نمی دانم ولی ما قدیم ها خوشحال تر بودیم ، قدیم تر که می گویم منظورم سال ۸۱ این ها هست ، آخرین سالی که دورهمی های خانوادگی را یادم هست . سال ۸۱ انگار خیلی چیزها سرجایش بود . آن موقع ها هنوز بی بی زنده بود بابا محمد بود ، دایی نجم الدین ، خاله فاطمه ، دایی حاجی هنوز زنده بودند . آن موقع ها رنگ زندگی هایمان یکجور دیگر بود ، هنوز یادم هست عید ها بی بی و بابا محمد انتظار پنج دختر و پسر شهر نشینش را می کشیدند  که همه مان توی آن روستای کوچولو دوباره دور هم جمع شویم ، هنوز چشمهای منتظر بی بی به در را یادم هست که منتظر پسر بزرگش (دایی حاجی ) بود . اینکه یکهو همه مان جمع می شدیم و ماشین هایمان توی آن حیات درندشت جا نمی شد ، کباب های دورهمی توی حیات ، نان پختن خاله ، بروبیایی آشپزی توی آشپزخانه ، مشاعره های شبانه ، بازی های اسم و فامیل ، معماهای پیچیده ی دایی نجم الدین ، باران های دانه درشت ، و از همه مهم تر دل خوشی که داشتیم . اصلا انگار سال ۸۱  ،  همین دیروز بود .

یک وقت هایی برای رفع خستگی هم که شده ،  باید خدا این لطف را در حقمان می کرد که مثلا برگردیم عقب ، دوباره مثل قدیم دور هم جمع شویم ، و بعد از یک دورهمی خانوادگی دوباره با لبخند برگردیم سمت  خانه هایمان .

  • گلی

امریکا ، امریکا مرگ به نیرنگ تو :D

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ق.ظ

از دیروز تا حالا این بروبچ امریکایی از اقصی نقاط امریکا  ریختند توی وبلاگ من و ول کن ماجرا هم  نیستند (البته قبلا هم بود ولی دیگه نه به این شدت ) .

فکر کنم امریکایی ها فهمیدند قرار است من یک نویسنده محبوب سال های آینده شوم بخاطر همین ریختند اینجا آمار بگیرند :D یعنی یکجوری هم دارند رصد می کنند که آدم معذب می شود دو کلام حرف با هموطنانش بزند ، خیلی زشت هست که این مدلی فال گوش می ایستند . خب با این رصد کردن ها من چه مدلی بگویم که مثلا از محمد رضا زائری متنفرم ، یا مثلا فلان فیلم مذهبی این روزها  را دیدم و خیلی خارجی وگلادیاتور مآبانه بود ، اما قبل از هرچیزی من باید به برادرهای و خواهری بالای امریکایی بگویم : ما ایرانی ها گوشت هم را می خوریم ولی استخوان هم را دور نمی ریزیم بعله :D

دوم اینکه اگر یک روزی توی خبرگزاری های رسمی و غیر رسمی اعلام کردند ، که یک نویسنده  خوش ذوق  و خیلی آینده دار ترور شد ، بدانید و آگاه باشید که آن نویسنده کسی نبود جز من و  کار ، کار امریکایی هاست .

 و از آنجایی که سی دی های مرتضی پاشایی بعد از مرگش بیشتر فروش داشت  و کتاب اتحاد ابلهان تا قبل از مرگ نویسنده ش هیچ کدام از انتشاراتی حاضر به چاپش نشدند ولی بعد فوتش نه تنها چاپ شد بلکه یکجوری هم فروش رفت که توی این مجال نمی گنجد  ، باید بهتان بگویم که رمان نوجوانی که قرار بود بنویسم ، تا فصل پنجش را کامل کردم و توی داریو D لپ تاپم هست ( یک خورده یی درایو D  شلوغ است ولی با یکم تلاش و پیگیری می توانید پیدایش کنید ، دلم می خواهد توی مسیر پیدا کردن فایل رمان خسته نشوید و با ایستادگی کامل به راهتان ادامه دهید تا جستجوی کاملش ) بعد همین رمان نصف و نیمه را چاپ کنید  به دهید دست نوجوانان این مرز و بوم ، اطمینان دارم همین رمان ناقص خیلی می تواند تاثیر گذار باشد .  در آخرش هم بنویسید وعده ی ما بهشت برای ادامه رمان .


خلاصه اینکه اگر نامهربان بودیم رفتیم .



  • گلی

حکایت حوزه هنری استان فارس خاک بر سر

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۲ ق.ظ
یعنی اعتماد به نفس بچه های حوزه هنری فارس  تو حلق صدام . یک آگهی برای کلاس های داستان نویسی مجید قیصری زده اند بعد یک تلفن ثابت و یک شماره همراه  برای پرسیدن اطلاعات  ، زیرش نوشتند . تلفن ثابتش را که جواب نمی دهند همراهش هم خاموش است و اما آدرس را این مدلی نوشتند : خیابان لطفعلی خان زند حوزه هنری استان فارس . یعنی اینقدر به خودشان ایمان دارند که نگفتند جنب مثلا فلان چیز و بهمان چیز .
 ما که بعد کلی تماس گرفتن و از آنها جواب ندادن خیال کردیم شاید دسته جمعی مرده اند ( که ای کاش می مردن )  زد به سرمان که حضوری برویم سروقتشان ، در آن زمانی که گفته بودند رفتیم ، آدرسشان آنقدر سرراست بود که از هرکسی می پرسیدیم که این خراب شده کجاست بلد نبودند فقط یک پسر از این تینجیر مامانی ها بلد بود که خدا در دنیا و آخرت خیر ببیند وقتی هم رسیدیم اسم هر کسی را که می بردیم می گفتند امروز نیامده ، یعنی یک ملت نیامده بودند سر کارشان ، خاک بر سرشان واقعا . و در آخر کاشف به عمل آمده اسم مجید قیصری فقط تزییینی بوده در تبلیغات کذایی .
آقای مسوول اصلا تا بحال اسم مجید قیصری بیچاره را نشنیده بود ، آقای مسوول وسط حرف هایش یکهو بدون هیچ مقدمه یی زل می زند توی چشمهایم  و ازم می پرسد  با آقای ط  نسبتی دارید ؟ گفتم می شناسم ولی نسبت نه . چطور ؟ گفت چقدر شبیه ایشون هستید ! از قیافه متعجبم هیچی نگویم بهتر است . آخرش با کلی تجربه های شخصی پاسم داد به یک آقای خ نامی که ایشان سواد علمیشان در حد ٍ طاهای ما هم نبود فقط نمی دانم آن دخترهای ندید بدید چرا  هی استاد صدایش می زدند !
خلاصه اینکه : خدایا آن  موقع که داشتی سٍمت های دولتی و ایضا مفت خوری را تقسیم می کردی واقعا من یادت نبودم ، چطور دلت آمد یک مشت احمق را این مدلی اعتبار ببخشی ها ؟
  • گلی

او

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ

در من کودکی است که صادقانه ایمان دارد بر می گردی !



+ پ ن : فکر کنم کودک درونم ، زده به سرش ((:

  • گلی

من و خدا

پنجشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۱۳ ب.ظ

بچه که بودیم معلمان وقتی می خواست برایم نماز خواندن را یاد بدهد قبلش می گفت باید وضو هم بگیریم ، وقتی هم ازش دلیل وضو گرفتن را می پرسیدیم می گفت برای پاکیزگی . خدا پاکیزگی را دوست دارد و دلش می خواهد بنده هایش پاکیزه به سراغش بروند  همیشه یک سوال برایم پیش می آمد خب اگر بخواهیم پاکیزه باشیم خب برویم حمام چرا وضو ؟ فکر کنم همین حالا هم اگر  از بزرگترها بپرسیم  چرا وضو می گیریم  می گویند برای پاکیزگی .

تا حالا واقعا به دلیل وضو گرفتن فکر کردید ؟ یادم می آید سال دوم دانشگاه یک استاد فیزیک داشتیم که متافیزیک هم کار می کرد ، یکبار درباره دلیل وضو گرفتن و درمان بیماری ها از طریق وضو و نماز خواندن ، برایمان چیزهای جالبی گفت مثلا گفت : هفت چاکراه انرژی در بدن وجود دارد ، شما با هر کدام از اعمال وضو  یکی از چاکراه ها را فعال می کنید ، یعنی می توانید از این طریق انرژی های مثبت را توی بدنتان جاری کنید ،  یکی از مهم ترین چاکراه ها دقیقا روی تاج سر و همان جایی است که مسح سر را می کشید و از طریق مسح کشیدن ، شما می آیید انرژی مثبت را توی کل سرتان پخش کنید ، شش چاکراه دیگر هم از طریق مسح دست ها و شستن صورت و مسح پاها توی بدن فعال  می شوند ،شما وقتی عصبی هستید یا نارحت و یا طپش قلب دارید با وضو گرفتن می توانید انرژی منفی را از خود دور کنید و انرژی مثبت را بین سلول های بدنتان جاری کنید تا به آرامش برسید .  پس دلیل وضو گرفتن چیزی فراتر از پاکیزگی هست .

یا مثلا تا بحال فکر کردید که چرا سجده کردن دربرابر خدا اینقدر ارزش دارد ؟ و  اصلا چرا خدا دوست دارد نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و ثوابش بیشتر از وقتی است  که نماز را مثلا دو ساعت بعد می خوانیم ؟ خب این هم دلیل علمی دارد و دلیلش بندگی کردن خدا نیست چون خدا آنقدر بزرگ است که لنگ دو رکعت نماز  من و تو نشود و هر چیزی توی این دنیا به بنده هایش می گویند  انجام دهند اول خوب شدن حال بنده ش را در نظر می گیرد ، دلیل ثواب بیشتر نماز در اول وقت برای این است که کائنات در وقت اذان بیشترین انرژی را از خودشان ساطع می کنند و شما وقتی نماز می خوانید و دربرابر خدا که می شود سمت قبله سجده می کنید ، دارید از طریق زمین بیشترین انرژی مثبت را  وارد بدنتان می کنند ، و البته باید یادآور شوم که سمت قبله بیشترین انرژی موجود را دارد . یکی از راههای انتقال انرژی از زمین به بدن از طریق سر انگشت شصت پا و کف دست هاست ، همان احکامی که به ما می گویند باید موقع سجده کف دست هایتان و شصت انگشت پاهایتان دقیقا روی زمین باشد برای همین انتقال انرژی است .

یا اصلا می دانید چرا خدا قرآن را به زبان عربی نازل کرد ؟ یادم می آید آن موقع که فیس بوک برای خودش برو و بیایی داشت یکی از جوجه فکلی های مثلا روشنفکر پست زده بود من خدایی را که قرآن را به زبان عرب ها ی عقب افتاده نازل کرده نمی پرستم !

خدا قرآنش را به زبان عربی نازل کرد چون یکی از زبان هایی که بیشترین انرژی مثبت را جذب می کند همین عربی است ، البته چند زبان دیگر هم هست که بیشترین انرژی را جذب می کنند ولی انها به مرور زمان منسوخ شدند یکیش تا آنجایی که من یادم می آید سانسکریت است .

اینها را گفتم تا یادآوری کنم خدا پشت هر حرفی که می زند ،صد دلیل علمی  دارد که همیشه حال خوب بنده هایش در اولویت انها بوده است .



برای اطلاعات بیشتر اینجا را بخوانید !

   

  • گلی

او

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ب.ظ

من آدم خوشبختی هستم ، چون دوستت دارم !

  • گلی

احمقانه است ولی واقعیت دارد !

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

یک چیزی که این روزها خیلی ناراحتم می کند و می ترسم یک روز همین موضوع باعث مجنون شدنم شود این است که توی ایران همه می خواهند عقایدشان را توی مغز بقیه کنند یعنی هیچ کس نمی آید عقاید روشنفکری مسخره و مذهبی و سیاسی ش را بگذارد کنار و بعد بیاید درباره یک چیز خاص نظر دهد .

مثلا هیچ روشنفکری از کتاب های شهید مطهری خوشش نمی آید ، حتی اگر برایش یقین شود  ، که شهید مطهری صدبرابر یک دانشمند غربی چیز حالیش هست چرا چون مطهری آخوند است و خب یک روشنفکر هیچ وقت آبش با یک آخوند توی یک جوب نمی رود ، یا اگر بخواهم مثال های دم دستی تری بزنم می شود اینکه مثلا هیچ آدم مذهبی از این مذهبی های هفت خط ها را نمی توانی پیدا کنی که مثلا از کافه پیانو خوشش بیاید ، یا مثلا حاج آقا !!!!!! زائری دلش می خواهد کل دختران ایرانی کتاب " بهم میاد " را بخوانند چرا چون از یک جایی شنیده که درباره حجاب است ! حزب الهی ها دارند خودشان را می کشند که فلان کتاب فلان نویسنده حتما خوانده شوند چون یک جاهایی از امام رضا حرف زده ، آنهایی هم که ادای روشنفکری و خیلی های کلاس بودن می کنند هی توی بوق کرنا می کنند که حتما عقاید یک دلقک را ملت بخوانند چون خیلی خارجی است ، حالا خودشان چیزی ازش نفهمیدن مهم نیست ، مهم این است که هانریش بل آنرا نوشته ، یا مثلا کلا  ریچارد براتیگان را نمی فهمند ولی هی پز می دهند که باید فلان کتابش را بخوانند ، از تَب سلینجر و وودی آلن چیزی نگویم بهتر است .

سایت فرارو چون فکرش آن وری است زیرآب سریال تنهایی لیلا را آنهم با تحلیل های آبکیش می زند  ، و خبرگزاری فارس و مهر  دارند خودشان را خفه می کنند که فلان نویسنده این وری دیده شود .

منظورم این است هرکس می خواهد هر چیزی چرتی را چون مطابق سلیقه ی احمقانه ی خودش است به خورد ملت دهد ، مردم ما هم که کلا آدمهای گوشی هستند و کلا قدرت تفکری از خودشان ندارند فقط منتظرند که فلان سایت و بهمان شخصیت موافق نظر خودشان ، یک چیزی بگویند تا هر چیز چرتی را بپذیرند .  احمقانه است ولی واقعیت دارد !

و در آخر باید بگم ، وقتی قرار است مثلا یک کتاب را بخواینم همه ی تفکرات روشنفکری و مذهبی و سیاسیمان را کنار بگذاریم و با یک ذهن سفید کتاب را بخوانیم و بعد درباره ش اظهار فضل کنیم . حالا این را بسط دهید به بقیه ماجراهای زندگیمان !


  • گلی

او

سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۱ ق.ظ

وقتی کسی را از ته قلب دوست داری باید قبل از آنکه مغزت شروع به محاسبه بکند، کاری را که قلبت گفته، انجام بدهی !






* رمان نوجوان با کفش های دیگران راه برو، شارون کریچ ، نشر چشمه

  • گلی

این آدم های معمولی اما خاص !

يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۴۰ ب.ظ

برای خوب بودن قرار نیست کار شاقی کنیم ، حتی برای اینکه توی ذهن خیلی ها  بمانیم ، قرار نیست اخلاق خاصی داشته باشیم ، لباس خاصی بپوشیم ، حتی قیافه ی عجیب غریب و خاصی داشته باشیم ! یک وقت هایی برای اینکه توی ذهن آدم ها یک جای خوب پیدا کنیم کافی است فقط انسان باشیم همین !

شاید اگر از من بپرسند ، بدترین ارگان دولتی از نظرت کدام ارگان است می گویم اداره مالیات . یکجور نچسبی است این اداره مالیات ، هم آدم هایش ، هم خودش .

دو کار بود که باید امروز انجام می دادم ، یکی رفتن به بانک ملت و تسویه کردن با بیمه و دیگری اداره مالیات . بعد از انجام دادن کار بانکیم هی توی ذهنم دنبال دلیل بودم که قید اداره مالیات را بزنم ، مثلا بهانه ی هوای گرم ، دیر شدن و نرسیدن به اداره را هی توی ذهنم ردیف می کردم که نروم ولی آخرش گفتم اخرش که چی ؟ باید بروم که ، حالا امروز نه فردا .  ساعت یازده  بالخره عزمم را جزمم کردم که بروم ، بی خیال هر چیزی توی این اداره ممکن است پیش بیاید .

وقتی رسیدم اداره دیدم خانمی که مسوول کارهای من است مرخصی رفته ، اسم مرخصی را که شنیدم هزار بار توی دلم به خودم فحش دادم ، که توی این گرما پاشدم آمدم .  ولی همکار کناریش ازم پرسید کارم چیست ؟ برایش گفتم ، با یک حوصله یی نشست پشت میز همکارش و بعد از توی پرونده ها ، پرونده ام را کشید بیرون و کارم را انجام داد ، بعد چند سوال دیگر ازش پرسیدم و مشکلی که با شماره اقتصادیم  داشتم را برایش گفتم ، ازم یوزر و پسورد را خواست ، گفتم الان یادم نیست گفت زنگ بزن تا برایت درستش کنم ، تا یوزر و پسورد را از خانه بگیرم کلی طول کشید ، حتی بار اول هم پسوردم اشتباه بود و این خیلی معطلش کرد ولی او با یک آرامش خاصی کارم را تا آخر انجام داد ، بدون اینکه وظیفه اش باشد ، می توانست مثل خیلی از همکاراش به بهانه قطع بودن سیستم برود  دنبال کارهای شخصیش، اصلا وظیفه اش نبود که اطلاعات شخصی شماره اقتصادی من را او ویرایش کند ولی این کار را انجام داد ، دقیقا کار من ۴۵ دقیقه طول کشید و ازش زمان برد .
با همه همین مدلی بود با حوصله کارهای همه را انجام می داد بدون اینکه غری بزند .  توی آن وقتی که سیستم قطع بود و کل کارمندهای آن طبقه رفته بودند هواخوری فقط این آقا پشت میزش نشسته بود و کارهایش را انجام میداد ! حتی کارهایی که مسوولش نبود .

این آقا اینقدر برایم عجیب غریب بود که الان می توانم مشخصه های ظاهریش را برایتان ردیف کنم ، برای منی که هیچ وقت قیافه ی کسی توی ذهنم نمی ماند خیلی عجیب است که یک نفر این مدلی توی ذهنم بماند :

یک آقای تقریبا بیست نه ساله با پوستی سفید ، رنگ چشمهایش هم عسلی بود ، قیافه اش مشخص بود که اصالتا شیرازی نیست ، یک لباس ساده پوشیده بود ،  پیرهن مردانه راه راه و شلوار مشکی و از همه مهم تر یک آرامش عجیب که توی چهره ی هیچ کارمند دولتی ندیده بودم راستی اسمش هم عبدالمطلب بود .



  • گلی