::: خاطره بازی با پستهای قدیمی
مسیج بازی های من و علی (علی توی اتوبوس تهران - شیراز )
علی : زهرا جان افسانه ها زیبا هستند چون واقعیت ندارند
من : علی عزیزم بعد از این هر اتوبوس تهران شیراز را که ببینم تو به یادم خواهی آمد
علی :پس تا بازگشت من ، با باد و باران دوباره آشتی کن چون با هر باران به دیدنت می آیم
من : آخه خر توی این گرما بارون کجا بود ؟
علی :داشتم فک می کردم چه خواهر برادر دراماتیکی هستیم ما ، ولی باز گند زدی :دی
من : پس فقط بخاطر اینکه چینش فکرت بهم نخوره : مرد مغرور شعرهای من ، تو اگر در کنار من بودی اینهمه غم نبود می فهمی ؟
علی :مثلا فکر کن تو آرژانتین ، مثلا فکر کن من ایران مثلا فکر کن خدا داور ، باخت حقم نبود می فهمی ؟
من : آی من تاب میار اینهمه دلتنگی را !
علی :قدر فراقت اکنون ، دانم که در فراقی
من :دوش سودای رخت گفتم ز سر بیرون کنم // گفت کو زنجیر ؟ تا تدبیر این مجنون کنم ؟
علی :ای خوب تر از لیلی ، بیم است که چون مجنون // عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
من :نوشتم و گفتم منتظرم بیا ، نوشتی و گفتی حالم نیارم باو !
علی : احوال پریشانی دل با که توان گفت // سوگند به زلف تو که این قصه دراز است
من : همین امروز حکم وجوب ندیدنت را توی رساله خواندم من از دیدنت لذت
می برم ( علی عزیزم ببخش که هر وقت کم میارم از نوشته های خودت استفاده می
کنم :پی
علی :با خود چرا قسمت کنم درد تو را وقتی // معنای تقسیم برابر نمی فهمی
من : قبول کن اینو بی ربط گفتی ها
علی : بنده مخلص شما هم هستم
من : فدایی داری :دی الان کجایی ؟
علی : تو اتوبوس
من : منظورم کدوم شهر یا روستا ؟
علی : نمی دونم راننده و کمکش هم عصبانی ن ، روم نمیشه ازشون بپرسم
من : کنار دستت کی نشسته ؟
علی : دو تا افغانی
من : غریب افتادی پس ؟
علی : آره باور کن صندلی جلوییم هم یه افغانیه تک افتادم
من : نکنه اشتباهی بلیت کابل گرفتی ؟
علی :نه ، حواسم بود بافت جمعیتیمون تغییر کرده
من : :دی خیلیم تغییر کرده گویا
علی : الان هم دارن تخمه می شکونن همه ی ایرانی ها ی اتوبوس هم خودشونو زدن به خواب
من :سوغاتی برام چی خریدی ؟
علی : پولم کجا بود آبجی ؟ به خنسی خوردم ، در به دری کشیدم این نوبه شرمنده ام
من : نوبه های پیشم هیچ غلطی نکرده بودی ، کوفت بشه اونهمه رستورانی که رفتی ، گمشو از جلو چشام
علی : یه مرد وقتی پول نداره ، میره رستوران ، همش سر کوفت ، همیشه تحقیر
من : سفسطه نباف چقد بهت خوش گذشته از بیست بگو ؟
علی : 19:5
من : پس خوشا ! شبت بلبلی محبوب من !
علی : در پناه حضرت روح الله آبجی خوشگله
من : ولی من یادم نرفته که سوغاتی برام نخریدی ها ! بای
علی : ای وای سوغاتی ، سوغاتی ای وای ( به سبک نوشته های بنیامین بهادری )
پ ن: همچین خواهر و برادرهای خل وضعی هستیمها