آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

همیشه پای یک مرد در میان است !

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۲ ب.ظ

چند وقت پیش  یک پستی توی بلاگفا زدم ، بعد یک خانمی آمد و کامنتی گذاشت ، خانم مذکور کامنتی که نوشته بود دقیقا جمله ی یک آقایی  را عینا کپی کرده بودند حتی  بدون یک واو پس و پیش ! جمله ش یکجوری بود که اگر می خواستی از شنیده هایت چیزی بنویسی می توانستی نوع ادبیات آن را تغییر دهی ولی آن خانم عینا آن جمله را بکار برده بود !

اگر شما هم آن جمله را شنیده بودید ، می نشستید به موشکافی و رواشناسی کردن  آن جمله . دقیق که می شدی این چیزها را می توانستی خیلی جاهای دیگر هم ببینی اینکه یک آدم دوست دارد همه چیزش شبیه کسی شود که دوستش دارد حتی نوع فعل  و فاعل جمله ش . ( منظورم از دوست داشتن عشق نیست خود دوست داشتن هست )

دخترها و یا شاید بهتر است بگویم خانم ها اکثرا این مدلی هستند ، دوست دارند شبیه کسی شوند که توی ذهن خودشان ساخته اند ، اصلا انگار زن را خدا آفریده برای اینکه به کسی بند شود !

این را بین خیلی از دوست هایم دیدم اینکه بعد مدتی شبیه کسی می شوند که دوستشان دارند ، مثلا یک دوستی داشتم چادری و از این مذهبی های خیلی مذهبی ، یعنی الان که دارم بهش فکر می کنم واقعا مذهبی بود یا حداقل تصور من ازش یک مذهبی مذهبی بود  ، از قضا با یکی از آشناهای ما ازدواج کرد که پسرک زیادی آزاد بود و بعد از مدتی دوستم دقیقا شد شبیه پسرک ، که حتی چادر که نمی زد هیچ ، اعتقادی به حجابم نداشت .

 و باز یک دوست چادری دیگر و خیلی معتقد داشتم که از این مدلی ها بود که یک حضرت آقا می گفت : هزار تا حضرت آقا از دهان مبارکشان در می آمد ایشان هم با یک اصلاح طلب ازدواج کردند و بعد از مدتی هم کلا خامنه ای که هیچی اگر چیز دیگری به حضرت آقای سابق  نمی گفت باید خدا را شکر می کردیم .

می خواهم بگویم که زن ها پیش فرضشان این است که فکرشان و ایده آل هایش همیشه شبیه یک مرد است ، و همیشه پشت حرف ها و فکر های یک زن می توانی رگه هایی از صحبت ها و فکر های یک مرد را ببینی کمتر خانمی را می  توانی بینی که خودش صاحب فکری باشدو  صاحب حرف نو . یک مثالی که الان خیلی قشنگ توی ذهنم هست خیلی وقت پیش ها یک جمع دوستانه بودیم که یک وقت هایی درباره ی کتاب هایی که می خواندیم صحبت می کردیم بین ما یک آقایی بود که  مثلا اگر می گفت فلان کتاب را من خیلی دوست داشتم و کتاب فلان است و بهمان ، 99 درصد خانم های آن جمع  شروع می کردند به ،  به به و چه چه زدن که بعله این کتاب از خود بهشت آمده بسکه قلمش با سایر نویسنده ها فرق دارد ، جالب قضیه اینجا بود که من همیشه با دهن یک متری داشتم مثلا به آن کتاب مسخره که به درد جرز لای دیوار  هم نمی خورد فکر می کردم که کجای این کتاب مثلا می توانیم کلمه زیاد بد نبود را بکار ببریم که نویسنده اش مثلا ناراحت نشود حالا چه رسد به بهشت و اینجور حرف ها .

و زمانی این ماجرا ترسناک می شد برای من ، که حتی اگر من یک نفر را تا سرحد مرگ  هم دوست داشته باشم هیچ وقت حاضر نیستم روی بعضی از خواسته هایم پا بگذارم و بخواهم شبیه او شوم و یا  شبیه او فکر کنم ! 

و جالبی این ماجرا زمانی است که وقتی به مادرم این چیزها را  می گویم : خیلی راحت می گوید به نظرم تو یک عیب و ایرادی داری نه دخترهای دیگر !

هیچی دیگر بعد از صحبت مادرم  که انتظار ندارید،  نظر کارشناسانه یی دیگری هم  داشته باشم :|


  • گلی