آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

قبل خواب داشتم فکر می‌کردم، چقدر دلم یک‌سری یکهویی‌هایی را می خواد. مثلا یکهو یکی خیلی غیرمنتظرانه بهم مسیج بده، هی فلانی، امروز چقدر یادت هستم، یا مثلا حتی پستچی در رو بزنه و بگه با فلانی کار دارم و من وقتی منتظر هیچ بسته‌ای نیستم یه بسته بده دستم و بگه این برای تو. یا حتی در بی ربط ترین جای ممکن به من، یکی یادم باشه که بگه فلانی اینجا که رفتم یاد تو افتم. یا کلی از این مدل یکهویی ها که بعضی هاش هم فعلا به ذهنم خطور نکرده.

بعد الان اومدم تلگرامم رو چک کردم با همچین مسیجی روبه رو شدم، و البته با یه فایل صوتی که کلی نصیحت‌های برادرانه کردند و ایضا اینکه معتقد بودند برای خواهر هنرمندش نوبل ادبیات، چیزی  کمی هست ( تا این حد برای آبجیش پپسی باز کرده:D





  • گلی

مصطفی مستور

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ب.ظ

با خودم فکر کردم کاش دنیا مثل دیواری بود که پشت داشت و می‌شد رفت پشت آن ایستاد.

کاش دنیا در خروجی داشت که می‌شد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید یا در بی‌خیالی محض، دست‌ها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست و قهوه خورد.

کاش می‌شد دنیا را، منظورم این است همه دنیا را، همه دنیا را با ستاره‌ها و کهکشان‌ها و آسمان‌ها و زمین‌هایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت.



پ ن: فکر کنم دقیقا توی حال‌ ِ الان مستور گیر کردم.




::: رساله درباره نادر فارابی | مصطفی مستور | نشر چشمه

  • گلی

این حالِ منِ بی توست

سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ب.ظ

تصویر زیر گویای یه دانشجوی بدبخت، پایان‌نامه ننوشته و ایضا بی‌کار است. که خدا زده توی سرش و قراره توی آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کنه اونم جایی که فقط یک نیروی خانم می‌خواد، تازه آموزش و پرورش نازنین دانشجو بودن رو جز مشاغل حساب کرده و ممکنه حتی در صورت قبولی، این حقیر سراپا تقصیر  رو در گزینش رد کنند و از همه مهم تر اون شماره نشر آرما هم که در اون گوشه چشمک میزنه برای این هست که این دانشجوی بدبخت و بیکار و فلک زده، در به در دنبال یه انتشاراتی هست برای چاپ کتابش.







  • گلی

ایلهان برک

دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ب.ظ

دو جین کار سرم ریخته....

اول باید خورشید را به آسمان سوزن کنم

و بعد منت ماه را بکشم تا به شب برگردد

سپس بادها را هل بدهم تا دوباره وزیدن بگیرند

و آنقدر با گل‌ها حرف بزنم تا به یاد آورند روزی

زیبا بوده اند....

بعد از تو

این دنیا

یک دنیا

کار دارد

تا دوباره دنیا شود



"ایلهان برک"

  • گلی

مرغِ مقلد

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ب.ظ

نوجوانی من پر شده بود از کتاب‌های عامه‌پسند خواندن. اصلا آن موقع‌ها خیال می‌کردم، وقتی یک نفر می‌گوید کتاب بخوان، منظورش همین کتاب‌های عامه‌پسند است. چقدر هم ذوق داشتم برای خواندنشان؛ از همین کتاب‌های عشق دختر و پسری که اشکت را در می‌آورد، از همین‌هایی که فهمیه رحیمی استاد نوشتنش بود و بلد بود اشک مخاطبینش را درآورد. فهمیه رحیمی به نظرم آنقدر نویسندۀ باهوشی بود که قشنگ می‌دانست مخاطبش وقتی به فلان صفحه می‌رسد ساعت باید قشنگ دو و سه نیمه شب باشد، توی آن بغض شبانه که خودش به تنهایی یک فیل را از پا درمی‌آورد، فهیمه رحیمی همان موقع‌ها آن اتفاقات رمانتیکش را رو می‌کرد و بغضت نصف شبی یک‌جوری می‌شکست، که حتی از صدای هق هقت همسایه‌ها هم بیدار می‌شدند.

خیلی وقت بود دیگر با هیچ‌کتابی گریه نکرده بودم، بغض کرده بودم، مچاله شده بودم، بهم ریخته بودم تا روزها، ولی گریه نه. تا اینکه دو شب پیش وقتی بخشی از پایان‌نامه ام را برای استادم ایمیل کردم و انگار سنگینی یک کوه را از دوشم برداشتم برای هدیه دادن به خودم، نشستم به کتاب"مرغِ مقلد " خواندن. هر چقدر جلوتر می‌رفتم، اشکم بیشتر سرازیر می‌شد، اولش خیال کردم برای صدای نوحه‌ها و طبل‌هایی است که از توی خیابان می‌آید ولی هر چقدر جلوتر می‌رفتم می‌دیدم نه اصلا این گریه‌ها باید مدلش و جنسش یک چیز دیگر باشد.
اینبار اما توی کتاب خبری از عشق‌های پسر دختری نبود، برعکس اصلا مدل کتاب با همۀ کتاب‌هایی که تا الان خوانده‌ام فرق داشت، کتاب دربارۀ کیتلین است که بیماری به نام آسپرگر( بیماری شبیه به اوتیسم) دارد. هر بار که کیتلین شروع می‌کرد به حرف زدن من گریه می‌کردم بخاطر مظلومیت بعضی از آد‌م‌ها. و اما باز هم مثل همیشه کیوان عبیدی آشتیانی، مترجم خوب این کتابِ شاهکار است. اصلا بنظرم هر وقت پشت هر کتابی اسم این خانم را دیدید بدون فوت وقت کتاب را بخرید و مطمئن باشید که با یک شاهکار دیگر در ترجمه، روزهایتان را سر می‌کنید.

کاش می‌شد، بعضی از کتاب‌ها را تولید انبوه کرد و یک نسخه‌اش را برای هر کدام از همشهری‌هایمان بفرستیم.


مرغ مقلد | کاترین ارسکین | کیوان عبیدی آشتیانی |  نشر افق دوست داشتنی

  • گلی

هیچ کی به جز تو عغده دل منو نمی دونه آقا

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۰ ب.ظ

 

 

  • گلی

تو ببخش حضرت معشوق

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۳ ب.ظ

می‌گفت ۱۳۰۰ سال پیش، یک مرد عرب، توی جنگ و ایل و قبیله‌ایش کشته شده ولی شما هنوز عزادار یک عرب هستید!

راست می‌گفت ولی نمی‌دانست، ۱۳۰۰ سال پیش فرزندان آدم یک اشتباهی کردند و حقی را ناحق کردند، که از هزار و سیصد سال پیش تا همین چند دقیقه پیش، هر چقدر آدم‌ها زار می‌زنند که شاید تلافی کنند آن اشتباه را؛ ولی لامصب اشتباهش یکجوری بود و داغی را روی دل‌ِ آدم‌ها گذاشته که سرد نمی‌شود این داغ.


  • گلی

به پسرم

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۹ ق.ظ

یحیی ِ مادر! دنیا هیچ‌وقت مطابق میل من و تو کاری را انجام نمی‌دهد. اصلا روزگار همیشه انگار با ما سر ِ ناسازگاری دارد.

شاید یک روز خیال کنی که می‌توانی دنیا و قانون‌هایش را تغییر بدهی، مثل مادرت که وقتی یک دختر ۱۳- ۱۴ ساله بود، لباس رزم تنش کرد که به خیال خودش به جنگ دنیا برود، که آدم‌ها و قانون‌های نوشته شدۀ عهد بوقیش را تغییر دهد. مادرت به جنگ دنیا رفت، ولی خسته و کوفته مثل یک جنگجوی شکست خورده از میدان نبرد برگشت.

دنیا به مادرت، به این جنگجوی خسته یاد داد که نمی‌تواند آدم‌ها و رسم و رسومات اشتباه، و آن چیزی که پس ذهن جامعه می‌گذرد را تغییر دهد.

این را یک گوشۀ دفترت بنویس؛ اصلا نه روزی صد صفحه بنویس که: هیچ چیز این دنیا تغییر نمی‌کند، بیهوده تقلا نکن.

بیهوده تقلا نکن را درشت‌تر بنویس که خوب به چشم بیاید، که برایت جا بیفتد، که آویزۀ گوشت شود، که همیشه به یادش بیاوری. که وقتی توی یک گرفتاری افتادی یادت به این جملۀ مادرت بیفتد که زیاد برایت سخت نباشد آن روزها.

می‌فهمی یحیی؟ می‌فهمی که دارم از چی برایت حرف می‌زنم؟ از روزهای نوجوانی دارم برایت می‌گویم از روزهایی که هیچ چیز این دنیا مطابق میل تو نیست. آدم بزرگ‌ها یک چیزهایی می‌گویند که به خیال تو پرت و پلاست، تو برای خودت آرمان و آرزوهایی داری که اصلا شبیه آن چیزی نیست که توی اجتماع می‌بینی. اصلا رنگ و روی شهر آن چیزی نیست که باب میل تو باشد. ولی یحیی باور کن، ما هم همین روزهایی که تو داری درکش می‌کنی خیلی خیلی وقت پیش درکش کردیم و آن روزها را گذراندیم ؛ بدتر از تو هم گذراندیم.

بازی دنیا یک قاعده بیشتر ندارد و آن صبوری توست عزیزم.
قاعدۀ بازی دنیا را یاد بگیر یحییِ مادر. صبور باش و به خدای خودت ایمان داشته باش.
  • گلی

دشمنِ عزیز

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ب.ظ

یکی از فانتزی‌های بچگی‌هایم این بود که توی یک مدرسۀ شبانه روزی درس بخوانم. فکر می کنید دقیقا باید توی ذهن یک دختر ده یا احیانا نه ساله چی بگذرد که همچین آرزوی داشته باشد؟ بله همۀ این فانتزی ها زیر سر جودی آبوت و  آن شبانه روزی مجللش بود. وقتی آروزی ۹۹ درصد دخترهای ایرانی شبیه جودی آبوت بودن است باید بهم حق بدهید که من هم توی ده سالگی همچین آرزوی داشته باشم. ولی خب هیچ وقت واقعیت شبیه کتاب‌های جین وبستر نیست. دقیقا وقتی یک دختر دبیرستانی با کلی آرزو بودم، دبیرستانمان توی خیابان معدل نامی بود که یک شبانه روزی پسرانه وجود داشت، وقتی صبح‌ها آن پسرها را با قیافه‌های درب و داغون افسرده می‌دیدم به این نتیجه رسیدم که فانتزی قشنگی نیست که توی شبانه روزی زندگی کنم. چون آخرش می‌شوم یک آدم افسردۀ درب و داغان بی اعصاب.

حالا یک دختر بیست و اندی ساله ام که باز با خواندن یک کتاب دیگر از جین وبستر، به اسم "دشمن عزیز" وسوسه شده‌ام، که مثل سالی مک براید، مدیر یک نوانخانه با ۱۱۳ کودک یتیم شوم. می‌بینید یک وقت‌هایی نویسنده‌ها آنقدر قلم خوبی دارند که بدترین چیزهای مثل زهر را مانند یک داروی شفابخش به خوردتان می‌دهد و شما آنقدر آدم‌های ناشی هستید که این جام زهر را با کمال میل می‌خواهید سر بکشید.

بنظرم توی ایران با اینهمه مشکلات اجتماعی درب و داغان نیازمند چند فقره نویسنده خوب مثل جین وبستر هستیم، که هر چیز بد این جامعه را با قلم جادویی خودش کتاب کند. بعد خودتان قشنگ می‌بینید برای از بین بردن مشکلات نیاز نیست که مثلا فلان وکیل و وزیر دست به کار شود بلکه باید نگاهمان را برای داشتن یک زندگی بهتر تغییر دهیم.

دارم فکر می‌کنم، چند نویسنده کودک و نوجوان و حتی نویسنده بزرگسال داریم؟ آنقدر نویسنده داریم که برای فقط نام بردن ازشان نیازمند یک دفتر صدبرگ هست به گمان. حالا همۀ داستان هایی که از این نویسنده ها را خواندم را توی ذهنم مجسم می کنم. بنظرتان چند تا شخصیت داستانی ایرانی هست که من دلم می‌خواست جایشان بودم؟ راستش را بخواهید به جز یک داستان از خانم پیرزاد که من همیشه ستایش کردم، هیچ وقت هیچ وقت دلم نخواسته جای هیچکدام از شخصیت‌های داستان‌های ایرانی باشم!

می دانم من یک غرب پرست، وطن فروش هستم. ولی راستش را بخواهید باید منطقی فکر کنیم که این جماعت غربی مغزهایی قشنگی دارند برای سرهم کردن داستان‌های ناب.


  • گلی

داستان‌ِ جدید (:

جمعه, ۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۰ ب.ظ

شروع یک فصل ِ جدید با یک داستانِ جدید.


  • گلی