او
نمی دانم کی ، ولی یکهو زد به سرم که کمی دور شوم از آدمها ، اصلا با خودم فکر کردم وقتی نمی توانم خنده هایت را ببینم وقتی نمی شود که از خنده هایت عکس بگیرم و پز خنده هایت را بدهم چه فرقی دارد که اینستاگرام داشته باشم یا نه ؟ بهت نگفته بودم که عاشق خنده هایت شدم نه ؟ وقتی می خندیدی چشمهایت یک جور قشنگی سیاه می شد ، مثل یک تیله که افتاده باشد توی یک ظرف بلوری آب ! یکجوری برق می زد ، یک جوری برق می زد که باید می دیدش !
راستی چند وقت پیش رفته بودم بازار وکیل و به نیت چشمهایت تیله خریدم . حتما تو هم مثل من ، از تیله خوشت می آید مطمئنم کلی ذوقش را می کردی ، چشمهایت حتما همان مدل همیشگیش برق می زد . ولی لعنت به تابستان که انگار قرار نیست با من سر سازگاری داشته باشد ، خواستم برایت بفرستمش ولی تابستان نگذاشت .....
راستی هنوز مثل قدیم می خندی ؟ هنوز هم احوالات دخترانه داری ؟ هنوز مثل زود پز زود جوش می آوری و به ثانیه نکشیده آرام می شوی ، آنقدر آرام که انگار نه انگار همین چند ثانیه پیش قرار بود آسمان را به زمین بیاوری بسکه عصبانی بودی ؟ این شب ها که من ، از کنج در تراس دنبال ماه می گردم تو دقیقا چکار می کنی ها ؟ اصلا من را یادت هست یا نه ؟ یا آنقدر درگیر آدمها شدی که اصلا یادت نیست روزی روزگاری ، من توی خاطراتت بودم !
اصلا چشمهایت سیاه بود یا میشی ! فکر کنم سیاه بود نه ؟رنگ چشمهایت دارد یادم می رود ، حتی صدای خنده هایت ! دارد یادم می رود که مثل ابر بهار بودی ، راستی قدت چقدر بود ؟ بلند بودی یا کوتاه ؟ می ترسم آنقدر نیایی آنقدر نیایی که حتی اسمت از یادم برود ! از چند خاطره نصف و نیمه انتظار معجزه که نداری نه ؟
- ۹۴/۰۵/۰۸