آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

مردی از جنس خدا

شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۵۵ ب.ظ

شب آرزوها بود ، ماه کمترین پهلو را داشت ولی تمام تلاشش را می کرد که با همان کمر باریک قشنگ ترین و پرنورترین نورش را به اهل زمین هدیه دهد . نور کم جانش را روی دست دخترک می تاباند ، که دخترک قطره اشکش را از گونه ش پاک کرد . به خدا لبخند زد و زیر لب گفت :خسته ام از آدمهایت ،  کاش زودتر میمردم . خاطر پررنگ پدر به یادش آمد ،اگر می مرد چه کسی قرص پدر را می داد ؟ از آرزویش منصرف شد و به یاد لبخند پدر آرام خوابید .

  • گلی

نظرات (۱)

چقدر غم ..
پاسخ:
آره غمش زیاد بود ...