آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

ماجراهای من و برادرزاده ام طاها (:

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ق.ظ

::: اتاق عمه زهرا  ، پشت سیستم


- عمه داری چکار می کنی ؟ ( سرشو آورده توی سیستم همزمان ، چشمامش رو هم ریز کرده بعد سوالشو پرسیده)

+ دارم یه داستان می نویسم عمه

- درباره چیه داستانت عمه ؟

+ همممم (عمه زهرا حوصله ی چندانی نداره و می دونه تا مثل ان شرلی  مخت رو تریت نکنه ول کن ماجرا نیست ) خبببب درباره یه دختره است که می خواد مثلا ..... رو انتخاب کنه !( نقطه چین موضوع اصلی داستانه )

- چه جالب عمه ، اسم داستانت رو چی می خوای بذاری ؟

+ (عمه هر لحظه بی حوصله تر از لحظه ی قبل میشه) هنوز درباره ش فکری نکردم عمه جون !

- به نظر من اسم داستانت رو بذار دختری که دوست داشت ...... را انتخاب کند ! نظرت چیه عمه ؟

+  باید بیشتر روش فکر کنم ولی پیشنهاد خوبیه !


::: نیم ساعت بعد ، اتاق عمه زهرا باز هم پشت سیستم

- عمه اسم دختر قصه ت رو چی گذاشتی ؟

+ اسم ؟ هنوز انتخاب نکردم ؟

-  چرا عمه ؟ من واسه ی اینم فکر کردم عمه ! اسم خودت رو بذار روی دختره . زهرا ! بعد می تونی اسم کتابت رو بذاری " زهرا دختری که .... را انتخاب کرد ! نظرت چیه ؟

+ هممممممم فکر بدی هم نیست ! روش فکر می کنم عمه !


::: یک ساعت بعد روبروی تلویزیون ، عمه زهرا و آقا طاها در آغوش هم دارن تلویزیون نگاه می کنند.


ـ عمه به نظر من باید یه فکری هم به حال جلد روی کتابت کنیم ! تا حالا روش فکر کردی ؟

+ جلد روی کتاب ؟ نه ! ولی می خوام از عمو علی مشورت بگیرم ایده های خوبی داره ، نظرت تو چیه که باهاش مشورت کنم ؟

ـ عمو علی هم ایده های خوبی داره ، ولی می تونی روی من حساب باز کنی !




پ ن : اینقدری که این بچه حامی و پیگیر کارهای  عمه اش هست ، اگر مسولین به فکر بودن الان من یه چیزی شده بودم (:

  • گلی

نظرات (۱)

اگه ما عمه نبودیم دقیقا چی بودیم؟
کم حوصله بودن اونم از الان خیلی زوده دخترم:)

پاسخ:
اتفاقا من عمه با حوصله یی هستم ، همین امروز بردمشون نمایشگاه کتاب (: