آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم (:

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ب.ظ

یک وقتهایی هم  آدم باید مثل یک رفیق که نگران حال صمیمی ترین دوستش هست ، دست دلش را ، بدون اینکه کسی متوجه شود ،  بگیرد  ،  با یک  خشمی که فقط مخصوص یک رفیق فابریک است و بس ،  از این دل خیره سر  ، بپرسد ، چه مرگت هست ؟ و بعد خیلی سریع تغییر موضع دهد و مثل یک مادر ، که نگران حال پسرش است ، توی چشمانش زل  بزند و خیلی مهربان بگوید  : که عشقم ، نفسم ، مایه حیاتم ، کار تو فقط  تپیدن است آن هم اینکه  در 60 ثانیه فقط 60 بار ، چرا که اگر بیشتر تپید ، برای صاحبش حرف در می آورند ، دریچه قلبت نباید از یک حد بیشتر تنگ تر شود ، چرا که خلاف این ، برای صاحبش بد می شود ! بعد دست روی شانه های دلش بگذارد و بگوید ، هیچ کس بد ، دلش را نمی خواهد ، وخیلی عاشقانه توجیهش می کنی ، که برای صاحبت ، همین کافی است که خونش را پمپاژ کنی ، اضافه کاری ممنوع ، تنگ شدن بی موقع ممنوع ، هوای شدن بی جا ممنوع ، همه چیز ممنوع در این دیار ! اگر توانستی ، توجیهش کنی ، اگر رام حرف هایت شد ، فبها ، ولی اگر  خیر سر بازی در آورد ، خیلی شیک و مجلسی دلت را از جا بکن و جلوی سگ بنداز !


+ از وبلاگ قدیمیم اینجا  یه وقت هایی دلم عجیب واسه اونور تنگ میشه می شینم به خوندنش ! سال نود و سه کلا پریده شده ولی خب من هنوز هم دوستش دارم

  • گلی

نظرات (۲)

چقدر هدر وبلاگ قبلی ات را دوست داشتم ..
سودای رخش ...
قلب یک تکه گوشت است که بی ر حمانه درد می کشد ...
پاسخ:
خودم هم خیلی دوسش داشتم ، یه بار خواستم بذارمش اینجا ولی نشد):
بیچاره دل... طفلک دل... غریب دل...
پاسخ:
):