زن بودن
يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۵۹ ب.ظ
زن بودن کار سختی است. اینکه باید تا فردا فصل اول پایان نامه ات را جمع بندی کنی و از آن طرف تمام ذهنت به آنهمه گوشت بوقلمون توی سینک باشد که باید خردش کنی تا خراب نشود. یک سرت توی PDF است و داری ادبیات داستان ایران را می خوانی و از انطرف باید توی WORD نت برداریش کنی، بعد به چشمهایت فکر می کنی که دارد از اینهمه توی کامپیوتر بودن می میرد، و فکر می کنی کاش وقت می کردی و کارتریج را می بردی و شارژش می کردی و همزمان که داری به پیدا کردن یک وقت مناسب می گردی برای خیابان رفتن و شارژ کارتریج به این فکر می کنی نهار چی درست کنم و هنوز تصمیم نگرفتی که دقیقا نهار چی درست کنی که یادت می افتد باید کلی لباس بشوری، خانه را تمیز کنی، باید بروی گِل بگیری و گل ها را بکاری. توی این فکر هستی که گِل را از کجا بخری که مقرون به صرفه تر باشد، یادت می افتد کاش ایمیل این نویسنده مقاله را پیدا می کردم تا حداقل بررسی کردن آثار یکی از نویسنده ها توی پایان نامه راحت تر می شد. بعد یادت می افتد که چقدر دلت می خواهد بروی حافظیه، چقدر دلت پیاده روی خیابان ارم می خواهد. و بعد به سرت می زند که زودتر داستانت را تمام کنی که اگر قسمت شد بروی تهران حداقل بدهی این انتشاراتی تا تکلیفت را روشن کند. از آنطرف داری توی آشپزخانه بدو بدو می کنی که شام را آماده کنی، و برای اینکه خستگیت را کمتر حس کنی می گذاری چند آهنگ پخش شود، داری آهنگ ها را زیر لب زمزمه می کنی که خانم خواننده عربده می زند: یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه من بود، بغض می کنی و یادش می افتی و آخرین تلاش هایت برای فرار از واقعیت های زندگی هم به سنگ می خورد. و آنقدر از این فکر ها می آید سراغت و آنقدر فکر و خیالت از این شاخه به آن شاخه می پرد که خسته می شوی از اینهمه زن بودن. زن بودن سخت است، با زن های دور و برتان مهربانتر باشید.
- ۹۵/۰۲/۰۵