آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

سرنوشت

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۲۱ ب.ظ

:::اپیزود اول

آن خیلی وقت ها پیش. همان وقت هایی که هنوز بود و آنقدر نرفته بود که دیگر خدا هم نتواند برش گرداند. دلم می خواست هر کسی را که می بینم و هر کسی را که می شناختم و یا حتی نمی شناختم، او را نشانش بدهم و به سمت جایی که او ایستاده بود، اشاره کنم و بلند بلند داد بزنم جماعت من او را، همانی که دقیقا جایش در شمال غربی ترین قسمت قلبم هست دوست دارم. اما راستش را بخواهید هیچ وقت جرات این کار را نداشتم یا شاید هم ترسیدم از بلند بلند دوست داشتنش. دستم را به سمتش نکشیدم و به هیچکس نگفتم که دوستش دارم. من همه دوست داشتنش را سکوت کردم. صمیمی ترین دوستم نمی دانست، علی این را نمی دانست، پدرم نمی دانست، مادرم نمی دانست و من داشتم دوست داشتنش را یک تنه حمل می کردم. یک وقت هایی هم کم می آوردم. می دانید دوست داشتن آدهایی از جنس او به همین راحتی ها نبود.


ادامه دارد !


  • گلی

نظرات (۳)

  • محمّدعلی عمرانی
  • خب. حالا این او کجا رفته است؟!
    پاسخ:
    بالاخره هر کسی دنبال سرنوشتش میره دیگه (:
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • او هایی که می رن واسه رفتن اند. قبلاً زخمش و چشیدم. بعدا فهمیدم، قلب و اعصاب و روانم ارزشش خیلی بیشتر از این حرفا بود. اونی که بعدا میاد جاش و حسابی باز می کنه، اون قدری که همه پرت می شن بیرون.
    پاسخ:
    شاید ولی فک نکنم واسه من این مدلی شه. اصلا یه مدلی بود که هیچ کس جز خودش نمی تونه جاش رو پر کنه ): 

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • در قید حیات اند؟
    پاسخ:
    ((: آره بابا ، زنده ، سرحال (: