آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

پایان کتابِ اول

سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۳ ب.ظ

توی زندگیمون هیچ وقت یه گیلبرت نامی نبود، تا باهاش برای رسیدن به هدف های زندگیمون رقابت کنیم، و در سکانس های آخر نوجوانیم، وقتی در دراماتیک ترین حالت ممکن با گیلبرت زندگیمون آشتی کردیم، رو کنیم مثلا به مادرمون بگیم: مامان اون نیم ساعتی که تو ازش حرف می زنی برای من فقط چند دقیقه طول کشید، می دونی مامان ما باید پنج سال حرف نزدن رو جبران کنیم. 



پ ن: اگه از پست سر در نیوردید بهتون حق میدم، و تنها پیشنهادم برای نجات از این سردرگمی که دچارش شدید اینه که کتاب آن شرلی رو بخونید تا سر دربیارید از حرف هام. 

  • گلی

نظرات (۱۰)

نمیتونم فعلا شازده کوچول تو اولویته 😞
پاسخ:
ایشالا بعد شازده کوچولو قسمت بشه بخونید(:
نفهمیدم ...
اما ان شرلی دوست دارم :)گیلبرت ..همون پسره که تو مدرسه با ان رقابت داشت ..اخرش باهم ازدواج کردند ؟ هوم ؟
پاسخ:
آره ازدباج می کنند و صاحب کلی بچه میشن (:
سال کنکورم خواهرم کتاب هاشو از دوستش میگرفت میاورد! من هم نمی تونستم در مقابل خوندنش مقاومت کنم ولی تا اواسط نامزدیشون فقط خوندم، بقیه ش رو قسمت نشد، و باید بگم که اعصابم از سانسورهای کتاب هم به شدت خورد شده بود برای همین برای خوندن ادامه اش مشتاق نیستم :)))
پاسخ:
واااای دیدی لامصب یه جوری سانسور کرده که دلم می خواد خودمو بکشم:| 
اتفاقا یه پست می خواستم بنویسم درباره سانسورهای این کتاب، دیدم شاید بدآموزی داشته باشه:|
پست خوبی میشه: با ما همراه باشید، آن شرلی بدونِ سانسور!!
پاسخ:
((:
الان مسخره کردید نه؟؟:|
یکی از بهترین کتاب های زندگیم بود. با شخصیتِ آن یک جور احساس همزاد پنداری میکردم! هر چند واقعا دوست داشتم جای گیلبرت می بودم، رشته ش هم پزشکی بود دیگه...
پاسخ:
فعلا که گیلبرت معلمه ولی فکر کنم بعدا میره پزشکی می خونه(:

هر وقت این مدل کتابها رو می خونم، یه افسردگی مزمن میاد سراغم، بسکه اونا همه چیزشون خوب و رویایی هست و زندگی ما .... !!! 

هیچ وقت نشد جلد آخرش رو بخونم. توی کتابخونه ی آستان قدس، گذاشته بودنش توی مخزن بسته، دستِ من بهش نمیرسید. کتابفروشی ها هم مجموعه ای میفروختنش.
گذشت، تا این که توی پاتوق کتاب دیدم، خواستم بخرم، دیدم به قدری از سیر داستان فاصله گرفتم که بخوام بخونمش، شاید خوب نفهمم.

پاسخ:
منم فقط پنج جلد اولش رو خریدم، هشتاش رو نداشت. 
ایشالا به جلد آخرش رسیدم میام براتون تعریف می کنم(:
همیشه یه چیز مشهد به دلم مونده و اونم کتابخونه قدس رضویش هست، اینقدر دلم می خواست یه بار برم اونجا): 
خوش به حالتون واقعا (:
هر وقت بیاید مشهد میتونید کارت مهمان بگیرید.
اگر خواستید هم میتونید هماهنگ کنید، ثبت نام اینترنتی ش رو انجام بدید، بقیه کارهای اداریش رو من سر راهم میتونم پیگیری کنم که عضویت بگیرید توی کتابخونه.
پاسخ:
وووووای ممنون 
ایشالا قسمت بشه بیام، بعد توی زحمت می اندازمتون(:
جدی سانسور داره؟ چون من کتاب های قدیمیش رو خوندم
البته یه جورایی هم حق میدم که سانسور کنن (هرچند از سانسور متنفرم) چون مخاطب این کتاب معمولا دخترهای رنج سنی پونزده شونزده هستن.
اخیرا سری امیلی مونتگمری رو خریدم. امیدوارم به همین جالبی باشه :)
پاسخ:
خب منی که ١٥ سالم نیست دلم کتاب بدون سانسور می خواد )):
می دونستی قصه های جزیزه نویسنده اش همین خانمه ؟؟ 

یکم جسارت می خواد
پاسخ:
جسارت واسه چی؟؟
آره واقعا! هی میگه قلمم نمیدونم تیز شد کند شد؟ میخوام حرفای عاشقانه بزنم، یهو ده صفحه میره جلو!!! بابا تایتانیکم کتاب میشد انقدر سانسور نداشت :||
پاسخ:
والا همین و بگو ((: