آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۱۴ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

کاش تموم می‌کردند این بچه‌بازی‌ها رو

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۴ ب.ظ

::: یک

وقتی داشتم "وریا" رو می نوشتم، بعد از موضوع اصلی داستانم، خیلی دلم می‌خواست خیلی ریز و مجلسی کتاب‌هایی که دوست دارم معرفی کنم، اون موقع‌ها خیال می‌کردم مشکل اصلی ما کتاب نخوندن است. فکر می‌کردم اگر کتاب‌های خوب رو معرفی کنم و بعد مردم مثلا کتاب‌خون شند، دیگه همه‌چی قابل تحمل می‌شه. آدم‌ها مهربون می‌شن، عدالت اجتماعی برقرار می‌شه، اینهمه فاصله طبقاتی از بین میره، زن‌ها توی اجتماع جایگاه واقعیشون رو پیدا می‌کنند، آدم‌ها قابل اعتمادتر می‌شند، حتی جنگ نمی‌شه. خیال می‌کردم با کتاب‌ها میشه توی دنیا صلح برقرار کرد.

وقتی داشتم با وسواس زنانه‌ام کتاب‌ها رو گل‌چین می‌کردم، برای معرفی، ته دلم‌ خوشحال بودم. خوشحال بودم که یک گام بلند برداشتم توی این زمینه، چون مطمئن بودم به کارم. به اینکه معرفی کتاب‌هایی که کردم توی ذوق نمی‌زنه و مخاطب بدون اینکه متوجه بشه، بعد از خوندن کتاب کلی کتاب خوب رو شناخته و مطمئن‌تر از اینکه وقتی "وریا" تموم بشه، بدون معطلی حداقل پنج تا از اون همه کتاب معرفی شده رو میره دنبالش و می‌خره و می‌خونه و این یعنی یه برد بزرگ.

ولی راستش رو بخواید الان به این نتیجه رسیدم، که مشکل اصلی ما کتاب خوندن نیست، اگر اینستاگرام و کانال‌های کتاب خونی راست بگن، ملت ایران اتفاقا ملت کتاب‌خونی هستند، من که هر پیجی رو باز می‌کنم اولین چیزی که می‌بینم، خرید کتاب و قفسه‌های کتابخونه طرف است، جوری که منی که همیشه احساس می‌کردم، خیلی خفن و کتاب‌خون هستم، افسردگی مزمن گرفتم که چقدر از جماعت عقبم.

پس مشکل ما کتاب نخوندن ملت نیست، مشکل اساسی کشور ما فکر نکردن مردم است. مردم ما نه صبورن و نه اهل فکر. ملت ما یه ملت احساسی هستند، که همیشه دلشون می‌خواست دنبال یه عده‌ای دیگر برن، براشون مهم نبود کجا؟ مهم همرنگ شدن با اکثریت  و عقب نیفتادن از قافله بود.


::: دو

هیچ‌وقت اینقدر توی زندگی احساس خستگی نکردم، دلم می‌خواد به کشوری مهاجرت کنم، که آروم باشند و به دور از هیاهو و سیاست.

خسته‌ام کردند، هر دو گروهشون. یه روز اینا یه روز اونا. پس کی تموم میشن این، "اینها" و "اونها".





  • گلی

عید فطر به روایت بیهقی

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۸ ب.ظ

روز دوشنبه عید فطر بود. امیر پیش به یک هفته مثال داده بود (فرمان داده بود) ساختنِ تعبیه‌هایِ این روز را. و تعبیه‌ایی کرده بودند که اقرار دادند پیرانِ کهن که به هیچ روزگار برین جمله یاد ندارند. (کهن‌سالان اقرار کردند که همچین چیزی در هیچ روزگاری به چشم ندیدند، منظورش اینه که شاه مجلس خیلی باشکوهی ترتیب داده بود و کف همه بریده بود) و سوار بسیار بود به دشت شابهار. و امیر به صفّۀ (شاه‌نشین) بزرگ به سرایِ نو بنشستن بر تختی از چوب، که هنوز تخت زرّین ساخته نشده بود. و غلامانِ سرایی که عددِ ایشان چهار هزار و چیزی بود آمدن گرفتند و در آن سرایِ بزرگ چندین راه بایستادند. 

پس امیر بار داد و روزه بگشادند. و غلامان سرایی به میدان نو رفتن گرفتند و می ایستادند تا میدان، و همه دشت شابهار شارستان شده بود. پس امیر بنشست و بر آن خضرا آمد بر میدان، و دشت شابهار و نماز عید به کرده آمد. و امیر بدان خانۀ بهاری که بر راست صفّه است به خوان (سفره)بنشست، و فرزندان و وزیر و سپهسالار و امیرانِ دیلمان و بزرگانِ حشم را برین خوان نشاندند و قوم دیگر را بر خوانهای دیگر.

و شاعران شعر خواندند، پس از آن مطربان آمدند و پیاله روانه شد چنان که از خوان‌ها مستان بازگشتند. و امیر بر نشست و به خانۀ زرّین آمد بر بام که مجلسِ شراب آنجا کرده بودند، و به نشاط شراب خوردند.


تاریخی بیهقی | مجلد هشتم، مراسم عید فطر، سال ٤٢٨ ه | به روایت ابوالفضل بیهقی | تصحیح دکتر محمدجعفر یاحقی، مهدی سیدی


پ ن: اینهمه غر زدیم سر خدا، بالاخره این ماه هم اومد و رفت تا سال دیگه(:

پ ن۲: پارسال تابستون با یکی از خواننده‌های اینجا، عروض و قافیه رو  با هم کار کردیم، شاید تابستون امسال، بخش‌های از  تاریخ بیهقی رو اینجا گذاشتم که با هم بخونیم(:

  • گلی

حرف‌های ما هنوز ناتمام

شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۰ ب.ظ

:::یک

از ماه پیش تصمیم گرفتم که هرماه یک مبلغ از حقوق ماهیانه‌ام را برای یکی از منطقه‌های محروم جنوب کتاب بخرم. با آن مبلغ خیلی کم(پنجاه هزار تومان) فقط توانستم، سه کتاب بخرم. اولش ته دلم خالی شد که چه مسخره، با سه کتاب که اتفاق خاصی نمی‌افتد ولی بعدش دیدم، همۀ اتفاق‌های بزرگ ‌دنیا از قدم‌های خیلی کوچک شروع شده است. چند روز پیش داشتم به یکی از همکارها می‌گفتم بدی ما ایرانی‌ها این است که همیشه دوست داریم، خیلی سریع به اهدافمان برسیم، صبوری را یاد نگرفتیم، اینکه قدم به قدم دنبال اهدافمان برویم. کاش صبوری را یاد می گرفتم.


:::دو

شهرستان ادب، هم دور چهارم مدرسۀ رمانش شروع شد. خیلی خوشحال‌طور ثبت‌نام کردم، بعد وقتی دکمۀ ارسال اطلاعات را زدم یادم آمد، هیچ طرح داستانی ندارم. نه اینکه هیچ طرحی نداشته باشم نه، یک طرح که دل شهرستان ادبی‌ها را به دست آورد ندارم. به نظرتان طرح داستان عشق‌های نوجوانی را شهرستان ادب تایید می‌کند؟ خب معلوم است که نه!

ولی شما اگر اهل داستان نوشتن هستید و یک طرح شهرستان ادب‌وار طور داشتید می‌توانید اینجا ثبت‌نام کنید.

(من هر وقت پستی می‌نویسم که پای شهرستان ادب هم در میان است، nمیلیون نفر ناشناس ( با آی پی ایران) نمی‌دانم از کجا سروکله‌شان توی وبم پیدا می‌شود، در نتیجه، سعی کردم آیتم دو را خیلی مؤدبانه بنویسم)


:::سه

یک جلسۀ نقد کتاب توی دانشکدۀ پزشکی برگزار شد، خب مثل نخود هر آشی ما هم رفتیم. گذاشتم همه پپسی‌هایشان را برای نویسنده و کتاب باز کردند، بعد نظرم را دربارۀ کتاب گفتم، بعد خانم منتقد خیلی عصبی‌وار گفت: نقدهای شما به کتاب توهین به من منتقد است، وقتی من به عنوان منتقد از کتاب خوشم آمده باید تو مخاطب هم خوشت بیاید!!! 


:::چهار

خدایا خسته شدم از دعا کردن، یک وقت‌هایی بنده‌هایت را غافلگیر کن و حرف‌های دلشان را زودتر از موعد مقرر بشنو و جوابشان را بده.


::: پنج

اگر آهنگ خوب بی‌کلام سراغ داشتید، لطفا لینک دانلودش رو برام کامنت بذارید(:


:::شش

.



  • گلی

این روزها

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ق.ظ
دو تا کتابی که این روزها خوندم، ولی با اونهمه تبلیغ  برای هر کدومشون، اصلا دوستشون نداشتم. دلم خوش بود کتاب "عروس دریایی" رو بالاخره پیدا می‌کنم و یک کتاب خوب می‌خونم ولی خب همچنان شیراز این کتاب رو نیورده. 

سنجاب ماهی عزیز | فریبا دیندار | نشر هوپا
ستاره‌ها رو بشمار | لوئیس لوری | پروین علی پور | نشر افق





  • گلی