کاش تموم میکردند این بچهبازیها رو
::: یک
وقتی داشتم "وریا" رو می نوشتم، بعد از موضوع اصلی داستانم، خیلی دلم میخواست خیلی ریز و مجلسی کتابهایی که دوست دارم معرفی کنم، اون موقعها خیال میکردم مشکل اصلی ما کتاب نخوندن است. فکر میکردم اگر کتابهای خوب رو معرفی کنم و بعد مردم مثلا کتابخون شند، دیگه همهچی قابل تحمل میشه. آدمها مهربون میشن، عدالت اجتماعی برقرار میشه، اینهمه فاصله طبقاتی از بین میره، زنها توی اجتماع جایگاه واقعیشون رو پیدا میکنند، آدمها قابل اعتمادتر میشند، حتی جنگ نمیشه. خیال میکردم با کتابها میشه توی دنیا صلح برقرار کرد.
وقتی داشتم با وسواس زنانهام کتابها رو گلچین میکردم، برای معرفی، ته دلم خوشحال بودم. خوشحال بودم که یک گام بلند برداشتم توی این زمینه، چون مطمئن بودم به کارم. به اینکه معرفی کتابهایی که کردم توی ذوق نمیزنه و مخاطب بدون اینکه متوجه بشه، بعد از خوندن کتاب کلی کتاب خوب رو شناخته و مطمئنتر از اینکه وقتی "وریا" تموم بشه، بدون معطلی حداقل پنج تا از اون همه کتاب معرفی شده رو میره دنبالش و میخره و میخونه و این یعنی یه برد بزرگ.
ولی راستش رو بخواید الان به این نتیجه رسیدم، که مشکل اصلی ما کتاب خوندن نیست، اگر اینستاگرام و کانالهای کتاب خونی راست بگن، ملت ایران اتفاقا ملت کتابخونی هستند، من که هر پیجی رو باز میکنم اولین چیزی که میبینم، خرید کتاب و قفسههای کتابخونه طرف است، جوری که منی که همیشه احساس میکردم، خیلی خفن و کتابخون هستم، افسردگی مزمن گرفتم که چقدر از جماعت عقبم.
پس مشکل ما کتاب نخوندن ملت نیست، مشکل اساسی کشور ما فکر نکردن مردم است. مردم ما نه صبورن و نه اهل فکر. ملت ما یه ملت احساسی هستند، که همیشه دلشون میخواست دنبال یه عدهای دیگر برن، براشون مهم نبود کجا؟ مهم همرنگ شدن با اکثریت و عقب نیفتادن از قافله بود.
::: دو
هیچوقت اینقدر توی زندگی احساس خستگی نکردم، دلم میخواد به کشوری مهاجرت کنم، که آروم باشند و به دور از هیاهو و سیاست.
خستهام کردند، هر دو گروهشون. یه روز اینا یه روز اونا. پس کی تموم میشن این، "اینها" و "اونها".
- ۸ نظر
- ۰۷ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۴