زده بود به سرش
+ نموندی که؟
- نخواستی که بمونم
- ۱ نظر
- ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۹:۵۶
+ نموندی که؟
- نخواستی که بمونم
شاید بتوانی گذشته را بنویسی و بخشی از آن را از وجودت پاک کنی. مردم این کار را می کنند. می نویسند، ازشان جدا می شود و بعد احساس رهایی می کنند.
رها کردن گذشته. این کار مثل جادوگری است، انگار یک پاک کن بزرگ جادویی داری. تمام چیزهای دردناک و آزاردهنده را می نویسی و بعد ... بنگ ... همه چیز فراموش می شود و می رود تا زمانی که خودت بخواهی ببینی چه نوشته ای و آن را دوباره بخوانی!
زیر نور ماه شیشه ای | ژاکلین وودسون | نشر افق | کیوان عبیدی آشتیانی
سه چهار روز هست، که گوشیم رو سایلنت کردم؛ انگار، دیگه منتظر کسی نیستم!
در ادبیات بزرگسال هر کس بخواهد خودش را آدم فرهیخته و کتابخوان جلوه دهد، حتما باید مثلا در عکسهایی که از کتابخانهاش در اینستاگرام شیر میکند، قسمتی از کادرش را اختصاص دهد به مجله همشهری داستان و اگر وبلاگنویس باشد حتما و حتما یک پست در مورد این مجله بنویسد و سخنرانیهای در راسای این مجله وزین ایراد کند.
و اما در ادبیات کودک و نوجوان از آنجایی که زیاد طرفدار ندارد، و اصلا یک جاهایی هم اگر بگویی مثلا علاقمند به ادبیات نوجوان هستی، چپری نگاهت میکنند و زیر لب هم میگویند اف بر تو با آن سلیقهات. برای همین شاید مجلۀ عروسک سخنگو کمتر دیده شده باشد. ولی عروسک سخنگو دقیقا در فرهیختگی چیزی از همشهری داستان کم ندارد و حتی به نظر من چند سطح بالاتر هم هست.
صفحۀ اول مجله نوشته: عروسک سخنگو کلمه ای است برای بچههای ۳ تا ۱۰۰ ساله ( از این مدل جملههاست که میشود یکجایی یادداشتش کرد و هی ذوقش را کرد)
بیشتر صفحات مجله از نوشتههای کودکان پر شده، و این جذابیت مجله را بیشتر میکند( ایدههای داستان نویسی بعضی از این بچهها معرکه است، بسکه ایدههای نو و جدیدی است برای نوشتن)
چیزی که این مجله را برای من هیجان انگیز کرده، صراحت لهجه کسی است که به نامهها جواب میدهد و کسی که کتابهایی چاپ شده را نقد میکند. نویسندههای این دو قسمت آنقدر صریح و بدون رودربایستی حرف میزنند که به وجد میآیی و اصلا با هیچ احد و الناسی هم شوخی ندارند. یک جورایی وقتی این دو بخش را می خوانم یاد نقدهای جناب فراستی می افتم دقیقا با همان رک و راستی.
الان همین صراحت لهجه آنقدر برای من جالب آمده که اگر روزی روزگاری کتابم چاپ شد یک نسخهاش را حتما برای عروسک سخنگو میفرستم تا نظرشان را بدهند.
خلاصه اگر دنبال یک مجله خوشحال برای کودکان اطرافتان یا کودک درون خودتان هستید مجله عروسک سخنگو را از دست ندهید.
رفته بود تا در میان خاطراتش گم شود
در میان رنگ و بوها و صدایش گم شود
از این زمستان رجیم، ترسیده بود
رفته بود تا لای موهای نگارش گم شود
دست برد در بادها، تا که شاید بیرون کشد آن یادها
اما هر چه گشت خاطراتش را نیافت
سوز و سرمای نبودش در همه جانش دوید
با رنگ و بوها و صدایش غصه بافت
هق هق مردانه اش را مو به مو دیوار شنید
آنکه باید می شنید، اما نبود، اما ندید!
پ ن: به نظرتون چطوره؟؟ اسم شعر میشه روش گذاشت؟؟ پیوستگی داره بنظرتون؟؟
توی زندگیمون هیچ وقت یه گیلبرت نامی نبود، تا باهاش برای رسیدن به هدف های زندگیمون رقابت کنیم، و در سکانس های آخر نوجوانیم، وقتی در دراماتیک ترین حالت ممکن با گیلبرت زندگیمون آشتی کردیم، رو کنیم مثلا به مادرمون بگیم: مامان اون نیم ساعتی که تو ازش حرف می زنی برای من فقط چند دقیقه طول کشید، می دونی مامان ما باید پنج سال حرف نزدن رو جبران کنیم.
پ ن: اگه از پست سر در نیوردید بهتون حق میدم، و تنها پیشنهادم برای نجات از این سردرگمی که دچارش شدید اینه که کتاب آن شرلی رو بخونید تا سر دربیارید از حرف هام.
ای پدر مهربان و مقدس!
آرزوهای من آن قدر زیادند، که گفتن همه آنها وقتت را می گیرد؛ بنابراین فقط دوتا از مهم ترین هایشان را می گویم. لطفا کاری کن من در گرین گیبلز بمانم و لطفا کاری کن وقتی بزرگ شدم، چهره زیبایی داشته باشم.
با احترام فروان. آن شرلی
::: آن شرلی | ام. ال. مونتگمری | انتشارات قدیانی | جلدِ اول
عاشق نشدن هم کار سختی است مگر نه؟؟
آن شرلی | جلدِ اول | نشر قدیانی | ال.ام. مونتگمری
کاش یه روز بلند شیم از خواب، با دوتا چشمهای خودمون ببینیم، همه سیاستمدارها مُردن.
بنظرم دنیای بدون سیاستمدارها، دنیای بدون دروغ دنیای قشنگ تری هست.