آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

خدایا بیا منو بخور :|

چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ

می دانید چیست ؟ توی کشور خودمان به نظرم خیلی چیزها مهم نیست ، مثلا توی حوزه کتاب و کتاب خوانی مهم نفس کتاب خوانی نیست ، این روزها ما کتاب می خوانیم که از کتاب هایمان توی کافه های که می رویم عکس بگیریم بعد مثلا شب ها برای خالی نبودن  عریضه ، عکس ها را توی صفحه اینستاگراممان بگذاریم ! کتاب می خوانیم تا بهانه ی برای ست کردن لباس هایمان یا  وسیله ی توی خانه با کتاب هایمان داشته باشیم همین ! راستش را بخواهید این روزها حالم از کتاب و کتاب خواندن بهم می خورد از بس هر روز توی اینستا کلی عکس مربوط به کتاب می بینم ! از کافه رفتن همین طور ، از ادای فیلم باز در آوردن همین طور از ادای هنرمند بودن ، از ادای خیلی شاد بودن !


می شود دوستان از هممه تان خواهش کنم که کمی مثل قبل باشید ، همان مدلی ساده و بی اطوار ! برای من مهم نیست که رنگ روسریتان چه رنگی است ، یا کجا کافه می روید من دلم برای همان قیافه های بدون آرایش و بدون لباس های ست و رنگی رنگیتان تنگ شده همین !


پ ن : داشتم برای یکی از دوستانم می گفتم تنها خوبی  کتاب پنجشنبه فیروزه یی این است که دخترهایی مذهبی که خیلی دوست دارند ، خودشان را به معرض دید عموم بگذارند ولی رویشان نمی شو د،  می توانند کتاب را با روسری و انگشترهایشان ست کنند  و عکس بگذارند اینستا ، اصلا یکی از دلایل موفقیت فروش این کتاب که با کلی ارفاق می توانیم در رده های هزارم کتابهای عامه پسند حسابش کنیم ،  همین می تواند باشد !


پنجشنبه فیروزه یی

  • گلی

خسته

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۱۳ ق.ظ
الف لام تو..قسم به موهایت وقتی که خیس است،..الف لام کو؟..قسم به دستهایت به وقت ایستگاه..الف لام نیست..قسم به چشمهایت از راه دور، که تیمارستانی در من متولد کرده ای...

+

گوش کنید (:
  • گلی

جیوه گی

جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ب.ظ

یک برنامه یی شبکه دو دارد به اسم " جیوه گی " که دیشب به طور اتفاقی دیدمش ، از قضا مهمان دیشبشان رضا امیرخانی بود  امیرخانی وسط حرفهایش از یک خانم نویسنده انگلیسی اسم برد که گفت کتابش را حتما بخوانید که نگاهش به زندگی قشنگ است راستش را بخواهید این صحبت های امیرخانی آخر برنامه بود و تند تند حرف می زد و درست اسم کتاب خانم نویسنده را متوجه نشدم ، بعد از برنامه هر چقدر اسم خانم را نویسنده را گوگل کردم پیدا نشد که نشد ! بالاخره مجبور شدم یکبار دیگر این صفحه سایت امیرخانی را بخوانم ، خب حدسم درست بود و اسم خانم نویسنده جز پیشنهادهای امیرخانی هم بود ، من از کتابهایی که امیرخانی  توی سایتش معرفی کرد کتاب " فضیلت های ناچیز "  را از دیشب تا حالا شروع به خواندن کردم ، کتاب بامزه یی است ، داستان نیست بیشتر دلنوشته های اجتماعی است به نظرم ،  سه فصلش به نظرم خیلی با نمک بود ، فصل اولش که درباره شغل  نویسندگی است ، این فصل واقعا به درد حال این روزهای دخترهای ایرانی که همه شان دوست دارند نویسنده شوند عجیب می خورد اصلا از آن فصل هایی است که می توانند همه ش را کپی پیست کنند برای "درباره من " وبلاگ ها یا صفحات اینستاگرامشان !

فصل دوم درباره ی کشور انگلیس است ، یک جور با نمکی دارد از مردم انگلیس و خصوصیاتشان می گوید ، مثلا می گوید  کشور انگلیس از آن کشورهایی است که کمترین ظلم را به همنوع خود می کند ، این جمله را مقایسه کنید با تفکرات ما ایرانی ها که انگلیس روباه پیر است در سیاست هایش  ! خب هر کسی از نگاه خود به موضوعات نگاه می کند و این خیلی به نظرم جالب بود !

و فصل دیگری که خیلی برای من جالب بود فصلی بود که نگاه خانم نویسنده درباره جنگ  را می گفت ، این فصل هم قشنگی های خودش را داشت و پر بود از جمله هایی که می شد زیر تک تکشان خط کشید !


البته من مطمئن نیستم که کتاب " فضلیت های ناچیز " همان کتابی باشد که امیرخانی در برنامه جیوه گی معرفی کرده ولی خب من به صورت رندم این کتاب را خواندم و  در آخر برنامه جیوه گی را از شبکه دو ساعت ۹ شب ببینید حتما !


+ همین که امیرخانی بین کتاب هایی که  معرفی کرده کتاب های احمد محمود هست می شود بهش ایمان آورد ، در جریان هستید که احمد محمود از نویسنده های بسیار بسیار مورد علاقه من است (:


+ بعدا نوشت : کتابی که امیرخانی معرفی کرد ، همین کتاب فضیلت های ناچیز بود !

  • گلی

او

پنجشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ق.ظ

نمی دانم کی ،  ولی یکهو زد به سرم که کمی دور شوم از آدمها ، اصلا با خودم فکر کردم وقتی نمی توانم خنده هایت را ببینم  وقتی نمی شود که از خنده هایت عکس بگیرم و پز خنده هایت را بدهم چه فرقی دارد که  اینستاگرام داشته باشم یا نه ؟ بهت نگفته بودم که عاشق خنده هایت شدم نه ؟ وقتی می خندیدی چشمهایت یک جور قشنگی سیاه می شد ، مثل یک تیله که افتاده باشد توی یک ظرف بلوری آب ! یکجوری برق می زد ،  یک جوری برق می زد که باید می دیدش !

راستی چند وقت پیش رفته بودم بازار وکیل و به نیت چشمهایت تیله خریدم . حتما تو هم مثل من ، از تیله خوشت می آید مطمئنم کلی ذوقش را می کردی ، چشمهایت حتما همان مدل همیشگیش برق می زد . ولی لعنت به تابستان که انگار قرار نیست با من سر سازگاری داشته باشد ، خواستم برایت بفرستمش ولی تابستان نگذاشت .....

راستی هنوز مثل قدیم می خندی ؟ هنوز هم احوالات دخترانه داری ؟ هنوز مثل زود پز زود جوش می آوری و به ثانیه نکشیده آرام می شوی ، آنقدر آرام که انگار نه انگار همین چند ثانیه پیش قرار بود آسمان را به زمین بیاوری بسکه عصبانی بودی ؟ این شب ها که من ، از کنج در تراس دنبال ماه می گردم تو دقیقا چکار می کنی ها ؟ اصلا من را یادت هست یا نه ؟ یا آنقدر درگیر آدمها شدی که اصلا یادت نیست روزی روزگاری ، من توی خاطراتت بودم !

اصلا چشمهایت سیاه بود یا میشی ! فکر کنم سیاه بود نه ؟رنگ چشمهایت دارد یادم می رود ، حتی صدای خنده هایت ! دارد یادم می رود که مثل ابر بهار بودی ، راستی قدت چقدر بود ؟ بلند بودی یا کوتاه ؟ می ترسم آنقدر نیایی آنقدر نیایی که حتی اسمت از یادم برود ! از چند خاطره نصف و نیمه انتظار معجزه که نداری نه ؟



  • گلی

زخم هایت را نفروش زندانی

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ب.ظ
یادته واسکو؟ اونشب باران سگ میبارید انگار و من در مکاشفه ی نرسیدن کوه به کوه بودم.

صدای سمفونی رنج روزگار می آمد. پرسیدی ساعت چنده؟..گفتم: ساعت دقیقا خروسخوان

یکی از شبهای همیشه ی کسی است که نیست. باز پرسیدی تو همچین وقت خروسخوانی

چی میچسبه؟...گفتم : من الآن دلم قونیه میخواد...دلم "ها ها" و "هو هو " میخواد..دلم ساقی ِ

بیقرار میخواد..چشماتو بستی..به یه چیزی گوش میدادی انگار..پاتو بلند کردی..محکم کوبیدی

به زمین..گفتی به نظرت صدای پای من قشنگتره یا پوتین استالین؟دوباره کوبیدی..این پات..

اون پات...داد زدی "ها ها" کن..."هو هو " کن پسر..من فقط نگات میکردم..به دور اشاره کردی..

گفتی اون دیوار رو میبینی؟ اون فانوسا رو میبینی؟؟ اون دیوار کپک زده ی یه عشرت کده است

تو کابل..من لبخند زدم...اومدی نزدیکم..به چشمام نگاه کردی و گفتی: چرا وقتی لبخند میزنی

چشمات خیس میشه؟ گفتم: واسکو به نظرت از تنهایی این سالها که بگذریم تو خروسخوان

بعد از این سالها ،صبح که هوا روشن بشه گندمها برق میزنن دوباره؟؟ دستتو گذاشتی دو طرف

صورتم و گفتی: چشمات...چشمات رفیق....


+ خوبی رفتن بلاگفا این بود که کل آدرس  دوستان پرید و قشنگ فقط دوستان اضافه  شده سال نود نمی دانم چند را نشان  داد و از همه ی دوستان اضافه شده فقط دوتایشان ماند ، خب سرک کشیدن به گذشته تنها کاری است که می شود توی روزهای گرم تابستان انجام داد و نتیجه ش شد کشف پست بالا !

اینجا را ببینید

  • گلی

و باز هم " او "

يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ

این روزها دارم اشعار حافظ رو یکبار دیگر اما اینبار یک کوچولو جدی تر می خوانم ( شاید مثلا می خواهم برای دکتری خودم را کم کم آماده کنم ) قرار است هر روز فقط یک غزل بخوانم و اینکه بعضی از بیت هایش را هم حفظ کنم و برای اینکار هم لازم است بیت هایی که از بقیه بیت ها بیشتر چشمک می زند را اینجا بنویسم !

و اما حافظ جان  امروز در غزل شماره ۳۴ فرمودند  : 



علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن

که این مفرح یاقوت در خزانه تست !

  • گلی

او

يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ق.ظ

دل من همی داد گفتی گوایی


که باشد مرا روزی از تو جدایی


بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم


بر آن دل دهد هر زمانی گوایی


من این روز را داشتم چشم وزین غم


نبوده‌ست با روز من روشنایی


جدایی گمان برده بودم ولیکن


نه چندانکه یکسو نهی آشنایی


به جرم چه راندی مرا از در خود


گناهم نبوده‌ست جز بیگنایی


بدین زودی از من چرا سیر گشتی


نگارا بدین زودسیری چرایی


که دانست کز تو مرا دید باید


به چندان وفا اینهمه بیوفایی


سپردم به تو دل، ندانسته بودم


بدین گونه مایل به جور و جفایی


دریغا دریغا که آگه نبودم


که تو بیوفا در جفا تا کجایی


همه دشمنی از تو دیدم ولیکن


نگویم که تو دوستی را نشایی


نگارا من از آزمایش به آیم


مرا باش، تا بیش ازین آزمایی









فرخی سیستانی !

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۳
  • گلی

شب های روشن

شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ق.ظ

تنها نشسته ام و حواسم نیست که دنیا با من است ! 






+ تابلو نیست که دارم شبهای روشن می بینم ؟ چقدردلم می خواست دوباره ببینم این فیلم را ولی خب ، یک روز هم بلند شدیم دیدیم که ویندوز لپ تاپ بالا نمی آید چند روزی دست آقای مهندس  بود تا دوباره راهش انداخت ! امشب قسمت شد  فیلم را  ببینم و چقدر برایم خاطره مرور شد ! زن باشی و حسودی نکنی به سکانسی که استاد توی رستوران منتظر رویا نشسته و حتی آخرین سکانس و حتی تر به سکانس یکی مانده به اخر اصلا حتی به تمام فیلم ! هیچی دیگر اگر قرار باشد یک خودکشی احساسی کنید حتما فیلم را ببینید !



  • گلی

او

جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ب.ظ

آشکارا نهان کنم تا چند؟


دوست می‌دارمت به بانگ بلند !!





فخرالدین عراقی


+ هیچی دیگه دلم می خواد بیشتر عراقی بخونم

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۳
  • گلی

حافظ عزیز هم در غزل شماره ۳۲ اشاره کرده که : 


ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

بخنده گفت که حافظ برو  ، که پای تو بست ؟

  • گلی