نوجوانی من پر شده بود از کتابهای عامهپسند خواندن. اصلا آن موقعها خیال میکردم، وقتی یک نفر میگوید کتاب بخوان، منظورش همین کتابهای عامهپسند است. چقدر هم ذوق داشتم برای خواندنشان؛ از همین کتابهای عشق دختر و پسری که اشکت را در میآورد، از همینهایی که فهمیه رحیمی استاد نوشتنش بود و بلد بود اشک مخاطبینش را درآورد. فهمیه رحیمی به نظرم آنقدر نویسندۀ باهوشی بود که قشنگ میدانست مخاطبش وقتی به فلان صفحه میرسد ساعت باید قشنگ دو و سه نیمه شب باشد، توی آن بغض شبانه که خودش به تنهایی یک فیل را از پا درمیآورد، فهیمه رحیمی همان موقعها آن اتفاقات رمانتیکش را رو میکرد و بغضت نصف شبی یکجوری میشکست، که حتی از صدای هق هقت همسایهها هم بیدار میشدند.
خیلی وقت بود دیگر با هیچکتابی گریه نکرده بودم، بغض کرده بودم، مچاله شده بودم، بهم ریخته بودم تا روزها، ولی گریه نه. تا اینکه دو شب پیش وقتی بخشی از پایاننامه ام را برای استادم ایمیل کردم و انگار سنگینی یک کوه را از دوشم برداشتم برای هدیه دادن به خودم، نشستم به کتاب"مرغِ مقلد " خواندن. هر چقدر جلوتر میرفتم، اشکم بیشتر سرازیر میشد، اولش خیال کردم برای صدای نوحهها و طبلهایی است که از توی خیابان میآید ولی هر چقدر جلوتر میرفتم میدیدم نه اصلا این گریهها باید مدلش و جنسش یک چیز دیگر باشد.
اینبار اما توی کتاب خبری از عشقهای پسر دختری نبود، برعکس اصلا مدل کتاب با همۀ کتابهایی که تا الان خواندهام فرق داشت، کتاب دربارۀ کیتلین است که بیماری به نام آسپرگر( بیماری شبیه به اوتیسم) دارد. هر بار که کیتلین شروع میکرد به حرف زدن من گریه میکردم بخاطر مظلومیت بعضی از آدمها. و اما باز هم مثل همیشه کیوان عبیدی آشتیانی، مترجم خوب این کتابِ شاهکار است.
اصلا بنظرم هر وقت پشت هر کتابی اسم این خانم را دیدید بدون فوت وقت کتاب
را بخرید و مطمئن باشید که با یک شاهکار دیگر در ترجمه، روزهایتان را سر
میکنید.
کاش میشد، بعضی از کتابها را تولید انبوه کرد و یک نسخهاش را برای هر کدام از همشهریهایمان بفرستیم.
مرغ مقلد | کاترین ارسکین | کیوان عبیدی آشتیانی | نشر افق دوست داشتنی